هر سال که به 16 شهریور و روز وبلاگنویسی فارسی نزدیک میشویم، حسرت روزهای اوج وبلاگنویسی ایرانی در دلم تازه میشود. امسال هم قرار شد بهدعوت نیما شفیعزاده و ویرگول یادداشتی از حسوحال وبلاگنویسی و نگاه شخصی خودم به روز وبلاگستان فارسی بنویسم. اگر بخواهم از خاطرات این 14-15 سال بنویسم، از حوصلۀ خودم و شما خارج میشود. پس به چند خط بسنده میکنم و امیدوار میمانم که شما هم در بخش دیدگاهها از خاطرات خوش دوران وبلاگنویسیتان برای من بنویسید.
چهطور با وبلاگنویسی آشنا شدم؟
اولین آشنایی من با فضای اینترنت به سال 1380 برمیگردد؛ در یک کافینت کوچک در شهرمان، با اینترنت دایالآپ و کامپیوترهای پنجاهکیلویی! سال 84 بود که اولین وبلاگم را در فضای بلاگفا ایجاد کردم. خجالت میکشم که از اسم و رسم و محتوای این وبلاگ چیزی بنویسم! حتی از آدرس ایمیل آن روزها هم خجالت میکشم! خلاصه اینکه اتمسفر «وبلاگ خوبی داری؛ به وب منم سر بزن» و «با پست جدید آپم» حاکم بود و من هم در همان جو مینوشتم. آن روزها وبلاگهای ما پر بود از کدها و ستارهها و برف و باران و موسیقیهای صفحه اول.
شاید برای همه ما آن فضا و امکانات بکر تازگی داشت و جذاب بود. یادتان میآید؟ همهچیز را برای اولینبار میدیدیم. بعضی وبلاگها راستکلیک را میبستند؛ بعضیها پیام خوشآمدگویی میفرستادند؛ گاهی هم بازیهای وبلاگی راه میافتاد. در همان سالها بود که تقریبا تمام سرویسهای وبلاگدهی را امتحان کردم؛ تا به بلاگاسپات و وبلاگ عقاید یک گرگ رسیدم.
وبلاگ عقاید یک گرگ
کمکم پختهتر میشدیم و سعی میکردیم از جو وبلاگهای رنگیپنگی جوک و فحش خارج شویم. از اتفاقات این سالها گذشتم تا به 2009 برسم؛ سالی که وبلاگ عقاید یک گرگ را راه انداختم و خواستم وبلاگنویسی حرفهایتر باشم. البته باید حتما به نقش گودر (گوگلریدر) در این پوستاندازی اشاره کنم. وقتی آن سالها با گودر آشنا شدم، همهچیز تغییر کرد. دیگر بهجای وبلاگهای عاشقانه و کمعمق، وبلاگهای مضموندارتر و حرفهایتر را دنبال میکردم.
آنجا همهچیز قشنگ بود. من داشتم با دنیایی آشنا میشدم که برایم غریبه بود. انسانهایی را میدیدم که کتاب میخوانند، کتاب مینویسند، فیلم نقد میکنند، روزنامهنگارند، خارج از ایران زندگی میکنند و… . همهچیز برایم غریب و تازه بود. وبلاگنویسی من را با دنیای جدیدی آشنا کرد.
گودر نقطه اوج وبلاگنویسی ایران بود
گودر محصول گوگل بود و خب، قاعدتا مردم همهجای دنیا از آن بهعنوان یک فیدخوان استفاده میکردند؛ اما برای ما، گودر دنیای دیگری بود. در فضای بستۀ آن روزها، گودر دریچهای باز بود که ما را بههم متصل میکرد. گودر برای ما تنها یک فید ریدر نبود؛ شبکه اجتماعیمان بود. اگر روزهای آخر گودر در سال 2011 و حسوحال بچهها را ندیده باشید، احتمالا عمق تلخی این حرف را درک نخواهید کرد!
در گودر بود که من با وبلاگهای گروهی آشنا شدم. دیگر وبلاگ متعلق به یک نفر نبود؛ با هم و در کنار هم مینوشتیم. خوبی گودر این بود که نوشتههای وبلاگمان را در معرض نقد قرار میداد و همین، عاملی میشد تا بخواهیم بهتر و بهتر بنویسیم. اینها را نوشتم که بگویم گودر چه جایگاه و ارزشی برای من و ما داشت. اگر بخواهم همینطور مرثیهام را ادامه بدهم، یادداشت خیلی طولانی میشود. فقط به چیتوزیها اشاره میکنم؛ شاید که لبخند کوچکی روی لبهایتان بنشیند!
اگر اشتباه نکنم سال 2014 بود که رادیو چهرازی متولد شد. من بهصرف علاقهای که به این پادکست داشتم، آن را در وبلاگم منتشر میکردم؛ که خیلی مورد توجه قرار گرفت و هنوز هم پس از گذشت سالها بازدیدکنندههایی از کلیدواژههای مرتبط با چهرازی داریم.
برگردیم به روز وبلاگستان فارسی…
وبلاگنویسی هنوز نفس میکشد
سئو نبود؛ برای لینک دادن به یکدیگر بخیل نبودیم؛ از هم نقل قول میکردیم و همهمان در ستونهای جانبی وبلاگهایمان بخشی را به معرفی وبلاگهای خوب و خواندنی اختصاص میدادیم. سیاسی مینوشتیم، روزمره مینوشتیم، معرفی کتاب و فیلم و تئاتر بود، ژانر و ژانربازی بود، مینیمالنویسی و… . ما با هم کتاب میخواندیم. یادم است که نصف کتاب خداحافظ گاری کوپر اثر رومن گاری را پیش از آنکه کتاب را از نزدیک ببینم، در پستهای وبلاگی و نوشتههای گودری خوانده بودم!
شبکههای اجتماعی بودند، اما هنوز مثل امروز اپیدمی نشده بودند؛ و وبلاگنویسی شاه تولید محتوا در فضای مجازی بود. تا اینکه رفقای جدیدمان از راه رسیدند و وبلاگنویسی از رونق افتاد. البته تعطیلی گودر هم در این مرگ تدریجی بیتاثیر نبود. سالها شبکههای اجتماعی جولان دادند و پادشاهی کردند. محتواهای تولیدشده کمعمق شدند و تصاویر رنگارنگ جای متن را گرفتند. وبلاگنویسی در اینستاگرام اوج گرفت. دروغ چرا؛ ناامید شده بودم از بهزندگیبازگشتن مجدد وبلاگنویسی. هر بار که گذرم به فیدلی و اینوریدر میافتاد، از دیدن تعداد وبلاگهای تعطیلشده غصهام میشد؛ وبلاگهایی که آخرین نوشتههایشان بازمیگشت به سالها قبل. شاید سوال شود برایتان، که چرا این مسئله باید اینقدر غمگین باشد؟ آن وبلاگنویسها دوستان ما بودند. ما با آنها زندگی میکردیم. شب و روزمان را با هم بهاشتراک میگذاشتیم و عضو یک جامعۀ کوچک بودیم.
خوشبختانه بعد از سالها رکود، میبینم که طی این یکیدوسال اخیر باز هم وبلاگ جای خود را در محتوانویسی مجازی باز کرده است. حالا وبلاگنویسها حرفهایتر از پیش شدهاند، گوگل، اصول وبلاگنویسی و سئو اهمیت بیشتری پیدا کردهاند، هزارویک کار باید روی یک وبلاگ انجام شود تا به مرحلۀ انتشار برسد، وبلاگنویسها گوشههای مخصوص خودشان را پیدا کردهاند، قویتر مینویسند و شاهد وبلاگهای تخصصیتر هستیم.
عقاید یک گرگ وبلاگ است؛ پس من هم وبلاگنویسام!
تعریف وبلاگ که مشخص است و تقریبا همه میدانیم که وبلاگ چیست؛ اما تعریف دقیق وبلاگنویس بودن را نمیدانم! وبلاگنویسی چگونه است؟ چهکار باید بکنیم تا وبلاگنویس باشیم؟ بههرحال من خودم را عضو جامعۀ وبلاگنویسان و یک وبلاگنویس میدانم. پس روز وبلاگستان فارسی را هم به خودم تبریک میگویم!
بعد از نزدیک به یک دهه وبلاگنویسی در بلاگر (بلاگاسپات) تصمیم گرفتم دامنۀ عقاید یک گرگ را به وردپرس منتقل کرده و وبلاگنویسی در وردپرس را امتحان کنم. فیلترنبودن و امکانات بیشماری که وردپرس در اختیار وبنویسان قرار میداد، مجابم کرد که از آرشیو 9 سالهام دل بکنم و تلاش کنم تا فضای جدیدی را امتحان کنم. اینبار من هم تصمیم گرفتم حرفهایتر به قضیه نگاه کنم و اصولیتر بنویسم. دیگر خبری از پستهای یکخطی شعر و روزمرگیهای کوتاه نیست. اینبار یادداشت خواهم نوشت؛ از معرفی کتابهایی که دوست دارم، فیلمهایی که میپسندم، دنیای نویسندگی و فضای کسبوکاریام بهعنوان یک کپیرایتر. در حد توانم تلاش میکنم که محتوای تاثیرگذار و ارزشمندی تولید کنم و باز هم مخاطبان و دوستان جدیدی پیدا کنم.
وبلاگنویسی دروازۀ ورود من به دنیای نویسندگی بود
بعد از آن همه اتفاقات که بالاتر اشاره کردم؛ من با شاعران و نویسندگان و اهالی قلم آشنا شدم. خواندن نوشتههای آنها باعث شد که من هم شانسم را در این وادی امتحان کنم. امتحان کردم و خوشم آمد! طنز نوشتم، داستانهای کوتاه و بلند نوشتم، با روزنامهها همکاری کردم، شعر نوشتم و تلاش کردم حضور موثرتری در دنیای کلمات داشته باشم.
گاهی نوشتههای وبلاگیام را در قالب کتاب ریختم و گاهی کتابهایم را وارد وبلاگم کردم. نتیجۀ این رابطه دوطرفه، منِ امروز است. البته که از شبکههای اجتماعی و کانالها هم غافل نماندم. در اینستاگرام حضور دارم و کانالهایی را نیز برای بازنشر نوشتههایم ایجاد کردهام.
اینستاگرام رحمان نقیزاده – کانال رحمان نقیزاده
16 شهریور روز وبلاگستان فارسی
از صمیم قلب این روز را دوست دارم؛ البته اینکه 3 روز بعدش هم تولد خودم است، در این علاقه بیتاثیر نیست! خلاصه اینکه من بخش بزرگی از دانستهها و تواناییها و دوستیهای امروزم را مدیون وبلاگنویسیام و برای همین است که روز وبلاگستان فارسی جایگاه بزرگی در قلبم دارد.
هر سال که به روز وبلاگنویسی فارسی میرسیم، همۀ آن پستیها و بلندیهای مسیر و راهی که در کنار دوستانم طی کردهام تا به شهریور 98 برسم، برایم زنده میشود. حتی تصور اینکه زندگیام بدون آشنایی با این دنیا چهگونه بود و کجا حضور داشتم برایم سخت است. نیازی هم به این تصور نیست! من خوششانس بودم و وارد آن اکوسیستم شدم و امروز اینجا ایستادهام.
و کلام آخرم…
تا یادم نرفته این را بنویسم که در این یادداشت کوتاه گزارههایی مطرح شد که در آنها «بهزعم بنده» و «نظر شخصیام است» به قرینۀ معنا حذف شدند. اینها دلنوشتههای شخصی من برای روز وبلاگستان فارسی بود.
حرف زیاد داشتم. الان برگه نوتهایی که برای این مطلب نوشته بودم کنار دستم هستند؛ اما نمیخواهم مطلب را بیش از این کش بدهم. خیلی چیزها ماند که ننوشتم. بههرحال باید چند نکته هم برای یادداشت روز وبلاگستان فارسی سال بعد نگه دارم! میخواستم به وبلاگهای خوب این دورهها وبلاگنویسهای معروف ایرانی اشاره کنم؛ از تغییرات ایجادشده و رخداده در تاریخهای مختلف بنویسم؛ درباره ژانرهای خاص صحبت کنم؛ کمی بیشتر برای گودر مرثیهسرایی کنم و از این دست حرفها. وبلاگنویسی شغل نیست (لااقل در ایران نیست) و درآمد وبلاگنویسی چیزی نیست که بخواهید روی آن حساب باز کنید؛ مگر معدود وبلاگهایی که شهرت زیادی دارند. اما اگر دوست دارید وارد این حوزه بیدرآمد شوید و سوالاتی درباره آموزش وبلاگنویسی و انتخاب موضوعات جالب برای وبلاگنویسی دارید، خوشحال میشوم بتوانم در حد اطلاعاتم به شما کمک کنم. میتوانید پرسشهایتان را در بخش نظرات مطرح کنید.
در آخر، تشکر میکنم از ویرگول (باقی یادداشتهای روز وبلاگستان فارسی را اینجا بخوانید) که تلنگری زد تا دوباره درباره این روز بنویسم و به آن فکر کنم.
پینوشت
حالا که تا اینجا همراه من بودید و یادداشتم برای روز وبلاگستان فارسی را خواندید، بیایید در بخش نظرات و دیدگاهها کمی خاطرهبازی کنیم. برایم از وبلاگهایی که دوست داشتید، لحظههای بهیادماندنی سالهای دور وبلاگنویسی و رد پای خودتان در این دنیا بنویسید. راستی اگر فرصت کردید و یادداشتی در وبلاگتان درباره روز وبلاگستان فارسی نوشتید، خوشحال میشود که بخوانم. لینک نوشتهتان را در بخش نظرات برایم بفرستید تا از زاویۀ دید شما هم به وبلاگنویسی نگاه کنیم.
13 دیدگاهها
سلام،
موسیقیهای کنار وبلاگ را به کلی فراموش کرده بودم، اشاره ات باعث شد یاد قالبهای آماده اون موقع بیفتم و تلاشی که برای متفاوت کردنش انجام می دادیم.
بسته شدن گودر هم یه رنجی بود که بر همه ما وارد شد واقعا، من اون عکس دست جمعی روز آخر رو به وضوح یادمه.
این هم لینک مطلبی که من راجع به وبلاگ نویسی نوشتم:
مسیر وبلاگنویسی من
عجب روزهایی بود برای وبلاگنویسهای ایرانی… یادش بهخیر…
گودر… گودر… گودر… هعی
چه دورانی بود… واقعا دوران شیرین و رویایی بود که آدمها انگیزه میگرفتن بنویسن. به امید اینکه با رونق گرفتن #روزوبلاگستان باز هم شاهد نوشتن و بیشتر نوشتن باشیم 🙂
کاش واقعا به دوران گودر برگردیم و #وبلاگ_نویسی به روزهای باشکوهش برگرده.
موفق باشید
چشم رییس
یادش بخیر 🙂
من آن سالها با وبلاگ “سه قطره خین” شروع گردم، بعدها با “چرکنویس” ، “آق میتی” و “امپراطور جصیرآباد” در بلاگ اسپات و وردپرس ادامه دادم. در ادامه بیشتر بسمت داستان کوتاه میل کردم و هنوز گهگاهی در فیسبوک چیزکی مینویسم.دوران خوبی بود.
جای بهترین وبلاگ های ایرانی خالی.
من وبلاگت رو میخوندم. وبلاگ تو و اکثر وبلاگهای معروف اون زمان (از آیدا پیاده و گودو گرفته تا مجمع دیوانگان و بامدادی، خلاصه که خیلی). خوشحالم که میبینم جدی جدی نویسنده شدی و مسیرت رو پیدا کردی.
و خوب وای از گودر که رفت و داغون کرد اون همه خوشی رو.
ممنون از دوست پیمان جان.
دیرتر به وبلاگ رسیدم و گودر رو هم تجربه نکردم.
قبل از اینکه وقت کنم تخصصی و حرفهای فکر کنم یا حتی نگاه کنم وبلاگ نویسی تموم شد.
۴ یا ۵ سال مداوم نوشتم و بعد چراغ نوشتنم پتپت کردو و الان میتونم بگم خاموش خاموشه.
اما دلم واسه شبهایی که تا صبح پای کامپیوتر مینشستم و میخوندم و چشام درد میگرفت و روحم لذت میبرد تنگ شده.
تلنگری بود این نوشته که شاید دوباره از یک جای دیگه شروع کنم به وبلاگ نویسی.
چقدر خوب. امیدوارم زودتر به دنیای وبلاگنویسی برگردی.
سلام چطوری و چرا و چگونه من کتاب یاب و کتابفروش شدم؟