در این یادداشت قرار است به معرفی کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال نوشتۀ دکتر اروین د. یالوم بپردازم و بعد هم خلاصهای از نکات کلیدی و مهمش را ذکر کنم. البته این کتاب 717 صفحهای را نمیشود به این راحتیها خلاصهنویسی کرد؛ من تنها بهذکر تکههایی خواهم پرداخت که حین مطالعه کتاب علامت زدهام. هدف هم آشنایی مخاطبان کتابخوان با کلیاتی از محتوای کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال است تا راهنمایی باشد برای آنها که قصد خرید و مطالعه این کتاب را دارند.
معرفی کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال
در آغاز یادداشت ابتدا نگاهی کلی به کتاب خواهیم انداخت و بعد سراغ خلاصهاش خواهیم رفت. کتاب Existential Psychotherapy [1980] از مهمترین و در عین حال سنگینترین کتابهای اروین یالوم است. دلیل سنگینی هم آن است که یالوم این کتاب را برای دانشجویان روانشناسی نوشته، و سطح مباحث آن از کتابهای دیگرش، که بیشتر قالبِ داستانی و همهفهمتری دارند، بالاتر است. شاید موارد بالینی و ارجاع به آزمایشهای علمی هم دلیل دیگری بر این مدعا باشد.
باری، کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال از آن دست کتابهایی است که میخواهم در یک یادداشت جامع با موضوع «کتابهای مرتبط با مرگ» بیاورم. قصد ندارم نوشتهام را شخصی کنم؛ و به ذکر این نکته اکتفا میکنم که من این کتاب یالوم را وقتی خواندم که درگیر حملات پنیک شدیدی بودم و همین کتاب کمکم کرد تا بتوانم با آن بیشتر آشنا شده، کنترلش کنم. از این جهت میخواهم بگویم که اگر دیگر آثار اروین یالوم را خواندهاید و با ادبیات او آشنایید، این کتاب را بهصرف تخصصی بودن کنار نگذارید و حتما مطالعهاش کنید.
کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال را نشر نی با ترجمهای از دکتر سپیده حبیب منتشر کرده است. اطلاع ندارم که ترجمۀ دیگری از این کتاب موجود است یا نه، اما بههرحال با قطعیت میخواهم بگویم که حتما همین نسخه را برای خرید و مطالعه انتخاب کنید. قیمت کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال در چاپ دوازدهم (سال 1398 – نسخهای که من دارم) 80.000 تومان بوده است. البته میتوانید از سایتهای فروش آنلاین کتاب کمک بگیرید و با تخفیف تهیهاش کنید. در بازار کتاب دست دوم هم میتوانید کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال دست دوم را با قیمتی مناسبتر بیابید.
برای آشنایی بیشتر با این کتاب و دیگر کتابهای اروین یالوم میتوانید به پادکست رواق هم مراجعه کنید. آقای فرزین رنجبر با صدای دلنشینشان و آگاهیشان از مبحث روانشناسی وجودی به ما کمک میکنند که راحتتر با محتوای این کتاب پیش برویم و عمیقتر یاد بگیریم. شاید این پادکست همان کتاب صوتی رواندرمانی اگزیستانسیال باشد که در پیاش میگردید.
خلاصه کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال اروین یالوم
در آغاز خلاصه کتاب ابتدا، بهسیاق یادداشتهای معرفی کتاب پیشین، فهرست را مینویسم که یک دید کلی از مباحث مطرحشده در کتاب پیدا کنید. سپس بخشهای مهم کتاب را مینویسم. هرازگاهی هم جملات کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال را خواهم نوشت. پس برویم سراغ خلاصه کتاب؛ و ابتدا فهرست آن.
فهرست کتاب
کتاب با قدردانی یالوم از همکاران و اساتید و… آغاز میشود؛ سپس میخوانیم:
فصل اول: پیشگفتار
درمان اگزیستانسیال: رواندرمانی پویا یا پویهنگر
جهتگیری اگزیستانسیال: غریب ولی بهطرز عجیبی آشنا
رشتۀ رواندرمانی اگزیستانسیال
درمان اگزیستانسیال و جامعۀ دانشگاهی
بخش اول: مرگ
فصل دوم: زندگی، مرگ و اضطراب
وابستگی دوسویۀ زندگی و مرگ
مرگ و اضطراب
بیتوجهی به مرگ در رواندرمانی نظری و کاربردی
فروید: اضطراب بدون مرگ
فصل سوم: مفهوم مرگ برای کودکان
فراگیر بودن دلواپسی مرگ در کودکان
مفهوم مرگ: مراحل تکاملی
اضطراب مرگ و شکلگیری ناهنجاری روانی
آموزش به کودکان درباره مرگ
فصل چهارم: مرگ و ناهنجاری روانی
اضطراب مرگ: الگوی ناهنجاری روانی
استثنا بودن
نجاتدهندۀ غایی
بهسوی دیدگاهی تلفیقی در ناهنجاری روانی
اسکیزوفرنیا و ترس از مرگ
الگوی اگزیستانسیال ناهنجاری روانی: شواهد پژوهشی
فصل پنجم: مرگ و رواندرمانی
مرگ بهمثابه یک موقعیت مرزی
مرگ بهمثابه خاستگاه اصلی اضطراب
معضلات رواندرمانی
رضایت از زندگی و اضطراب مرگ: جای پای مطمئن در درمان
حساسیتزدایی از مرگ
بخش دوم: آزادی
فصل ششم: مسئولیت
مسئولیت بهمثابه یک نگرانی اگزیستانسیال
مسئولیتگریزی: تظاهرات بالینی
مسئولیتپذیری و رواندرمانی
آگاهی از مسئولیت بهشیوۀ امریکایی یا چطور مسئول زندگی خود باشید، اختیار اعمالتان را در دست بگیرید، مراقب شماره یک باشید و آن را بهدست آورید
مسئولیت و رواندرمانی: شواهد پژوهشی
محدودیتهای مسئولیت
مسئولیت و احساس گناه اگزیستانسیال
فصل هفتم: خواستن
مسئولیت، خواستن و عمل
بهسوی درک بالینی اراده: رنک، فاربر، مِی
اراده و کار بالینی
آرزو
تصمیم-انتخاب
گذشته در برابر آینده در رواندرمانی
بخش سوم: تنهایی
فصل هشتم: تنهایی اگزیستانسیال
تنهایی اگزیستانسیال چیست؟
تنهایی و ارتباط
تنهایی اگزیستانسیال و ناهنجاری روانی بینفردی
فصل نهم: تنهایی اگزیستانسیال و رواندرمانی
سرمشقی برای درک روابط بینفردی
مواجه کردن بیمار با تنهایی
تنهایی و رویارویی بیمار-درمانگر
بخش چهارم: پوچی
فصل دهم: پوچی
معضل معنا
معنای زندگی
فقدان معنا: پیامدهای بالینی
پژوهش بالینی
فصل یازدهم: پوچی و رواندرمانی
چرا نیازمند معناییم؟
تدابیر رواندرمانی
رواندرمانی اگزیستانسیال یا رواندرمانی وجودی چیست؟
رواندرمانی اگزیستانسیال رویکردی پویا یا پویهنگر است و بر دلواپسیهایی تمرکز میکند که در هستی انسان ریشه دارند. در این کتاب به چهار دلواپسی غایی پرداخته میشود: مرگ، آزادی، تنهایی، و پوچی. رویارویی فرد با هر یک از این حقایق زندگی، درونمایۀ تعارض پویای اگزیستانسیال را میسازد. جایی دیدم که نوشته بود روان درمانی اگزیستانسیال در پنج مورد خلاصه میشود؛ ولی در کتاب این چهار مورد آمده است. شاید شما بتوانید در اینباره ما را کمک کنید. لطفاً نظراتتان را در بخش دیدگاهها بنویسید تا همه استفاده کنیم.
مرگ
مرگ واضحترین و قابل درکترین دلواپسی غاییست. اکنون وجود داریم، ولی روزی میرسد که دیگر نیستیم. مرگ خواهد آمد و گریزی از آن نیست. حقیقت هولناکیست و ما با وحشت مرگ به آن پاسخ میدهیم. بهقول اسپینوزا «همهچیز در تقلای بقا و زندهماندن است.» و تعارض اگزیستانسیال اصلی تنشیست که میان آگاهی از اجتنابناپذیری مرگ و آرزوی ادامۀ زندگی وجود دارد.
آزادی
آزادی دلواپسی غایی دیگریست که کمتر قابل درک است. معمولا آزادی را مفهومی کاملا مثبت و خالی از ابهام تصور میکنیم. آیا انسان در سراسر تاریخ ثبتشدهاش در حسرت آزادی و ستیز برای آن نبوده است؟ با وجود این، وقتی آزادی را از منظر انگیزۀ غایی مینگریم، چشمها با هراس خیره میماند. «آزادی» در مفهوم اگزیستانسیالش، فقدان ساختار خارجیست. بهاینترتیب فرد برخلاف تجربیات روزمره، دیگر به جهانی موزون و ساختاریافته که پردازشی سرشتی دارد وارد نمیشود و حتی آن را ترک میکند. در عوض، فرد بهطور کامل مسئول –یا بهعبارتی مولف- دنیا، الگوی زندگی، انتخابها و اعمال خویش است. «آزادی» از این دید، مفهومی مرعوبکننده دارد: به این معناست که زیرِ پایمان زمینی نیست، هیچ نیست جز حفرهای تهی و گودالی ژرف. پس پویایی کلیدی اگزیستانسیال، همان برخورد میان رویاروییمان با بیپایگیِ همهچیز و آرزویمان برای جای پایی محکم و ساختاریافته است.
تنهایی اگزیستانسیال
سومین دلواپسی غایی تنهاییست، نه انزوای بینفردی یا تنهاییِ ملازمش مطرح است و نه انزوای درونفردی (جدایی از بخشی از وجود خویش)، بلکه با انزوای بنیادین –جدا افتادن هم از مخلوقات و هم از دنیا- مواجهیم ورای سایر انواع تنهایی. هرچقدر به یکدیگر نزدیک شویم، همیشه فاصلهای هست، شکافی قطعی و غیر قابل عبور؛ هر یک از ما تنها به هستی پا میگذاریم و باید بهتنهایی ترکش کنیم. پس تعارض اگزیستانسیال تنشیست میان آگاهی از تنهایی مطلق و آرزویمان برای برقراری ارتباط، محافظت شدن و بخشی از یک کل بودن.
پوچی
چهارمین امر مسلم هستی یا دلواپسی غایی پوچی و بیمعناییست. اگر باید بمیریم، اگر خود باید دنیایمان را بنا کنیم، اگر هر یک در جهانی بیتفاوت به ما مطلقاً تنهاییم، پس زندگی چه معنایی دارد؟ چرا زندگی میکنیم؟ چطور باید زندگی کنیم؟ اگر هدفی مقدر و ازپیشتعیینشده وجود ندارد، پس هر یک از ما باید معنای خویش را در زندگی بسازیم. ولی آیا معنایی که خود برای خویشتن میآفرینیم، بنیۀ لازم برای تابآوردن این زندگی را دارد؟ این تعارض پویای اگزیستانسیال ریشه در معمای مخلوقی در جستوجوی معنا دارد که به درون جهانی خالی از معنا افکنده شده است.
یک نکته
زمانِ حالی که آینده را میسازد، مهمترین زمان در درمان اگزیستانسیال است.
فصل اول
در فصل اول کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال به تاریخچۀ فلسفه اگزیستانسیال و تاریخچۀ رواندرمانی اگزیستانسیال هم پرداخته میشود؛ اما من اینجا بهدلیل حفظ ایجاز کلام از ذکر آنها پرهیز کردم. اگر طرفدار اگزیستانسیالیسم هستید، حتما از مطالعۀ این بخش کتاب نیز لذت خواهید برد.
رولو مِی Rollo May
در این کتاب بارها از «رولو مِی» نام برده میشود؛ او کیست؟ رولو می (1909-1994) روانشناس و نویسندۀ امریکایی که پدر رواندرمانی اگزیستانسیال لقب گرفته است و با کتاب هستی (1956) این رویکرد را در امریکا معرفی کرد. او از نخستین کسانی بود که نظرات فروید را دربارۀ طبیعت انسان کنار نهاد و معتقد بود مشخصۀ اصلی طبیعت انسانی آزادیست، و چون آزادی مسئولیت میآورَد، فرار از آن به ناهنجاری روانی میانجامد. تفاوت او با دیگر روانشناسان انسانگرایی چون مزلو و راجر در آگاهی موشکافانهترش نسبت به ابعاد تراژیک هستی انسان بود.
یک جمله
یک اصل اساسی در انسانگرایی این است: «انسان از مجموعۀ اجزای خویش برتر است.»
بخش اول: مرگ
در آغاز این بخش اروین یالوم توضیحاتی آورده است:
در چهار فصل بعدی به نقشی میپردازم که مفهوم مرگ در ناهنجاری روانی و رواندرمان ایفا میکند. فرضیات اساسیام سادهاند:
- ترس از مرگ نقش عمدهای در تجربۀ درونی ما دارد؛ ذهنمان را بهطرز بیبدیلی تسخیر میکند؛ مدام زیر پوستمان در غرش است و حضوری تیره و آشفته در حاشیۀ خودآگاهی دارد.
- کودک در سنین پایین دلمشغولی فراگیری با مرگ دارد و وظیفۀ تکاملی اصلیاش کنار آمدن با وحشت نابودیست.
- ما برای روبهروشدن با این ترسها دفاعهایی در برابر مرگآگاهی برمیانگیزیم، دفاعهایی مبتنی بر انکار که ساختار شخصیتمان را شکل میدهد و اگر این ساختار ناساز باشد، منجر به سندرم بالینی میشود. بهعبارت دیگر، ناهنجاری روانی حاصل شیوههای غیرموثر برای چیرگی بر مرگ است.
- و بالاخره، بر پایۀ مرگآگاهی میتوان رویکردی موثر و نیرومند در رواندرمانی بنا نهاد.
فصل دوم کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال مروری کلی بر نقش مفهوم مرگ در رواندرمانی دارد، سپس به شواهد بالینی و پژوهشی مرتبط میپردازد و بعد روشن میکند چرا تفکر روانکاوانۀ سنتی، مرگ را با دقت و موشکافی، از نظریه و اسلوب رواندرمانی حذف کرده است.
فصل سوم تکامل مفهوم مرگ در کودکان را به بحث میگذارد و بر سازوکارهای دفاعیای متمرکز است که بهوجود میآیند تا فرد را از اضطراب مرگ حفظ کنند.
فصل چهارم به ارائۀ الگویی برای ناهنجاری روانی میپردازد که بر این دفاعهای انکارکنندۀ مرگ بنیان نهاده شده است؛ و فصل پنجم سازوبرگ نظری و کاربردیِ رویکرد درمانیِ مبتنی بر مرگآگاهی را توصیف میکند.
وابستگی دوسویۀ زندگی و مرگ
یک. زندگی و مرگ به یکدیگر وابستهاند؛ همزمان وجود دارند، نه اینکه یکی پس از دیگری بیاید؛ مرگ مدام زیر پوستۀ زندگی در جنبش است و بر تجربه و رفتار آدمی تاثیر فراوان دارد.
دو. مرگ سرچشمۀ اصلی و آغازین اضطراب است و در نتیجه منشا اصلی ناهنجاری روانی نیز هست.
سه. اگرچه مرگ آدمی را نابود میکند، اندیشۀ مرگ نجاتش میدهد.
چهار. مرگ موقعیتیست که امکان زندگی اصیل و موثق را برایمان فراهم میکند.
اضطرابِ مرگ
همانگونه که فروید گفته است اجتماع انسانی اولیه و مولکولهای زندگی اجتماعی بهدلیل ترس از مرگ شکل گرفته است: انسانهای نخستین از ترسِ جدایی و آنچه در تاریکی کمین کرده، گرد هم آمدند و بههم نزدیک شدند. ما جامعه را زنده نگه میداریم تا خود را جاودان کنیم و تاریخنویسی دربارۀ اجتماع، جستوجویی نمادین است برای جاودانگی غیرمستقیم و باواسطه. در واقع، همانگونه که هگل گفته، تاریخ خود شرح رفتار انسان با مرگ است.
شایعترین ترسها از مرگ
- مرگ من بستگان و دوستانم را دچار اندوه و ماتم میکند.
- همۀ نقشهها و برنامههایم به پایان میرسند.
- شاید روند مرگ دردناک باشد.
- دیگر نمیتوانم چیزی را تجربه کنم.
- دیگر نمیتوانم از افراد تحت تکلفم مراقبت کنم.
- از این میترسم که اگر دنیای بعد از مرگ واقعیت داشته باشد، چه بلایی بر سرم میآید.
- از این میترسم که بعد از مردن، چه بر سر جسمم میآید.
* آشنا بودند، نه؟! ما هم با تمام یا بخشی از این ترسها دستبهگریبان بودهایم و هستیم. برای همین است که مطالعه کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال را به شما توصیه میکنم. مباحثی که دکتر یالوم در این کتاب مطرح کردهاند میتواند به ما در نگاه با چشمانِ باز به این ترسها کمک کند.
چگونه میتوان با اضطراب جنگید؟
باید «چیزی» را جایگزینِ «هیچچیز» کنیم. منظور کیرکگور از عبارت «هیچچیز که مایۀ دلهره است، بهتدریج به یکچیز بدل میشود» هم همین است. و رولو مِی آن را اینگونه بیان کرده است: «اضطراب در صدد بدل شدن به ترس است.» اگر ترس از هیچچیز را به ترس از یکچیز بدل کنیم، میتوانیم پیکاری برای حفظ جان خود تدارک ببینیم، یعنی یا از چیزی که میترساندمان دوری کنیم، متحدانی در برابرش بیابیم و آیینهایی جادویی برای فرونشاندن و آرام کردنش بهجا بیاوریم یا نبردی سازمانیافته ترتیب دهیم تا از ترس زهرزدایی کنیم.
* وقتی داشتم این بخش را میخواندم، ذهنم سریع بهسمتِ قولِ معروف «انگار دارن تو دلم رخت میشورن» کشیده شد. حتما دیدهاید که مثلاً وقتی مادرها با این اضطراب ناشناخته یا همان ترس از هیچچیز مواجه میشوند، از این عبارت استفاده میکنند و برای تبدیلِ آن به «یکچیز» سراغِ ترس از حادثهای برای عزیزترینهایشان میروند. مثلا با فرزند دورشان تماس میگیرند و با اطمینانخاطر حاصل کردن از صحت و سلامتی آنها ترسشان را فرو مینشانند. البته این مثال برای همۀ افراد قابل تعمیم است و من مثال مادر نگران را نوشتم. شاید این برداشت و نتیجهگیری من اشتباه است، امّا چیزی بود که در آن لحظه بهنظرم آمد و اینجا هم نوشتم تا نظر دوستان را بدانم.
یک مثال ادبی
چهار هزار سال پیش، در یکی از نخستین آثار ادبی مکتوب، حماسۀ بابلی گیلگمش، قهرمان داستان بهخوبی میداند که مرگ دوستش انکیدو، مرگ خودش را پیشگویی میکند: «این چه خوابیست که بر تو چیره شده؟ در ظلمت فرورفتهای و صدای مرا نمیشنوی. آنگه که بمیرم، من نیز مانند تو نخواهم شد، انکیدو؟ اندوه به قلبم راه مییابد، میترسم از مرگ.»
جملهای از فروید
فروید در جایی از پیشینیان خود اینگونه یاد کرده است: «افراد زیادی با ناخودآگاه لاسیدند، ولی من نخستین کسی بودم که با آن ازدواج کردم.»
مرگ و ناهنجاری روانی
بسیاری از نظریهپردازان اگزیستانسیال از بهای گزافی گفتهاند که ستیز برای کنار آمدن با اضطراب مرگ به انسان تحمیل میکند. کیرکگور میدانست انسان خود را محدود و خوار و خفیف میکند تا از احساس «وحشت، تباهی و نابودیای که در همسایگی هر انسانی خانه دارد» بپرهیزد. اوتو رنک رواننژند را انسانی میداند «که وام (زندگی) را نمیپذیرد تا مجبور به پرداخت بدهی (مرگ) نشود.» پل تیلیش گفته است: «رواننژندی راه پرهیز از نیستیست با پرهیز از هستی.» ارنست بکر نیز به نکتهای مشابه اشاره کرده است: «طنز بشری در این است که ژرفترین نیاز، رهایی از اضطراب مرگ و نابودیست؛ ولی چون خودِ زندگی برانگیزانندۀ این اضطراب است، ناچاریم از بهتمامی زیستن اِبا کنیم.» رابرت جی لیفتون اصطلاح «کرختی روانی» را بهکار بُرد تا نشان دهد فرد رواننژند چگونه از خود در برابر اضطراب مرگ حفاظت میکند.
تکهای از قسمت قهرمانیگری اجباری یا Compulsive Heroism
با اینکه اقدام به خودکشی بهدلیل ترس از مرگ، یک پارادوکس است، چندان ناشایع نیست. خیلیها گفتهای با این مضمون داشتهاند: «آنقدر از مرگ میترسم که بهسمت خودکشی رانده میشوم.» فکر خودکشی تا حدودی از وحشت میکاهد. عملی فعالانه است؛ به فرد اجازه میدهد چیزی را تحت کنترل درآوَرَد که تاکنون او را کنترل میکرده است. بهعلاوه، همانطور که چارلز وال متوجه شده، در بسیاری از خودکشیها، دیدگاهی جادویی نسبت به مرگ وجود دارد و آن را موقتی و بازگشتپذیر تلقی میکند. شاید فردی که اقدام به خودکشی میکند تا کینه و خصومتش را ابراز کند یا در دیگران احساس گناه پدید آوَرَد، به ادامۀ آگاهی پس از مرگ باور دارد و تصور میکند میتواند پیامد مرگ خویش را مزمزه کند و از آن لذت بَرَد.
* مطالعه این قسمت از کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال به من در کنترل حملات پنیکم خیلی کمک کرد! واقعا تجربۀ آرامشبخشی بود که میدانستم میتوانم بزرگترین هراسِ زندگیام را کنترل کنم.
معتادبهکار
نبرد دیوانهوار با زمان میتواند نشانۀ ترس قدرتمند از مرگ باشد. افراد معتادبهکار دقیقا طوری با زمان برخورد میکنند که گویی زیر فشار مرگ قریبالوقوعند و باید بدَوَند و تا آنجا که ممکن است بیشتر بهدست آورند.
* اگر اشتباه نکنم درباره همین بخش از کتاب بود که فرزین رنجبر در پادکست رواق میگفت شاید همین تبِ شدید گوشدادن به پادکست در زمانهای بهاصطلاح مُرده، از این دیدگاه نشات گرفته باشد که ما داریم از زندگی خود بهتمامی استفاده مفید میبریم و معنادار و اصیل زندگی میکنیم.
الگوی خودشیفتگی به شیوههای گوناگون ظاهر میشود
برخی بیماران احساس میکنند ممکن است دیگران را برنجانند، ولی خود را از هر نکوهش و انتقادی معاف میبینند؛ طبعاً فکر میکنند عاشق هر کسی بشوند، او هم در مقابل عاشقشان میشود؛ فکر میکنند نباید برای دیگران صبر کنند؛ هدیه، غافلگیری و توجه از دیگران میخواهند، ولی خود چیزی به کسی نمیدهند؛ فکر میکنند همین که وجود دارند کافیست تا مورد عشق و احترام قرار گیرند.
اضطراب زندگی
درمانگران بالینی زیادی از «رواننژندی موفقیت» گفتهاند؛ وضعیت عجیبی که در آن فرد درست در لحظۀ دستیابی به موفقیتی که مدتها برای آن جنگیده، نه تنها به شادی و شعف نمیرسد، بلکه به ملالی فلجکننده دچار میشود که اغلب عدم موفقیتش را حتمی میکند. فروید این پدیده را سندرم «شکست خوردن از موفقیت» خوانده است. رنک آن را بهعنوان «اضطراب زندگی» توصیف کرده است: ترس از مواجهه با زندگی بهمثابه یک موجود مستقل و مجزا. مزلو توضیح میدهد ما انسانها از بهترین و برترین امکاناتی که برایمان فراهم میشود دوری میکنیم (همانطور که در برابر بدترین و پستترینشان عقب میکِشیم) و این پدیده را «عقدۀ یونس» مینامد زیرا یونس هم مانند همۀ ما نتوانست عظمت خود را تاب آوَرَد و کوشید از سرنوشتش دوری کند.
چطور میتوان این تمایل عجیب انسان را به انکار خویش توضیح داد؟ شاید نتیجۀ درآمیختگی موفقیت و پرخاشجویی باشد. بعضی افراد موفقیت را وسیلهای میدانند برای پیشی گرفتن کینهتوزانه و انتقامجویانه از دیگران؛ میترسند دیگران از انگیزۀ آنان باخبر شوند و وقتی موفقیت زیادی بزرگ شد، از آنها انتقام بگیرند. فروید معتقد بود این مسئله با ترس از پیشی گرفتن از پدر و در نتیجه قرار گرفتن در معرض اختگی مرتبط است. بِکِر درک ما را فراتر میبرد و میگوید هولناکترین نتیجۀ پیشی گرفتن از پدر، لزوماً اختگی نیست، بلکه مواجهه با این چشمانداز ترساننده است که فرد به پدرِ خود بدل شود. والدین پشتوانهای تسلیبخش و حتی جادویی در برابر رنجی هستند که آگاهی از فانی بودن خویش به ارمغان میآورد و پدر خود شدن، بهمعنای دست کشیدن از چنین پشتوانۀ محکمیست.
بنابراین فردی که در زندگی غوطهور میشود، محکوم به اضطراب است. قدبرافراشتن و گذشتن از طبیعت، پدرِ خود شدن یا بهاصطلاح اسپینوزا «خدای خود شدن»، بهمعنای تنهایی محض است؛ بهمعنای اتکا به خود بدون اسطورۀ نجاتدهنده یا رهاییبخش و بدون آرامش حاصل از حضور در حلقۀ انسانهاست. اینگونه بیدفاع ایستادن در برابر تنهایی حاصل از فردیت، برای بسیاری از ما قابل تحمل نیست. وقتی اعتقادمان به استثنا بودن و گزندناپذیری نتواند رنجمان را پایان دهد، آرامش را در وجه دیگر نظام مبتنی بر انکار جستوجو میکنیم: اعتقاد به وجود نجاتدهندهای غایی.
مرگ بهمثابه یک موقعیت مرزی
«موقعیت مرزی» عبارت است از رویداد یا تجربهای ناگهانی که فرد را به رویارویی با «موقعیت» اگزیستانسیال خود در جهان سوق میدهد. رویارویی با مرگ خویش («مرگ من») موقعیت مرزی بینظیریست و این قدرت را دارد که دگرگونی عظیمی در شیوۀ زندگی فرد در دنیا پدید آورد. «گرچه نفْس مرگ آدمی را نابود میکند، اندیشۀ مرگ نجاتش میدهد.» مرگ مانند واسطهای عمل میکند و انسان را از یک مرتبۀ هستی به مرتبۀ والاتری میبرد: از مرتبۀ شگفتی در شیوۀ وجود چیزها به شگفتی در وجودِ چیزها. مرگآگاهی فرد را از مشغولیتهای فکری پیشپاافتاده دور میکند و به زندگی ژرفا، رنگوبو و چشماندازی کاملا متفاوت میبخشد.
البته پارادوکسی در این میان هست که باید بیشتر به آن بپردازم
آنکه «زندگی» نمیکند، بیش از همه از مرگ میهراسد. کازانتزاکیس میپرسد: «چرا همچون میهمانی سیروپُر، جشن زندگی را ترک نکنیم؟»
سندرم آشیانۀ خالی چیست؟
سندرم آشیانۀ خالی یا Empty Nest Syndrome به افسردگیای گفته میشود که در پدران و مادران، پس از آنکه کوچکترین فرزند خانه را ترک میکند، پدیدار میشود.
سندرم وحشت از زندگی
عبور به بزرگسالی دشوار است. افراد در اواخر دهۀ دوم و اوائل دهۀ سوم زندگی اغلب به اضطراب شدید مرگ دچار میشوند. در واقع، یک سندرم بالینی بهنام «وحشت از زندگی» در نوجوانان تعریف شده که عبارت است از خودبیمارانگاری آشکار و مشغولیت ذهنی با پیر شدن جسم، گذشت سریع زمان و گریزناپذیری مرگ.
آموختنِ چگونه مُردن
مونتنی در رسالۀ درخشانش با نام «فلسفهپردازی، آموختنِ چگونه مُردن است»، در زمینه یادآورهای عمده فانیبودن انسان، حرفهای زیادی برای گفتن دارد:
«…گورستانهایمان را در جوار کلیساها و مکانهای شهری پررفتوآمد میسازیم تا (بهگفتۀ لوکورگوس) مردمان معمولی، زنان و کودکان را عادت دهیم با دیدن یک مُرده سراسیمه نشوند و دیگر اینکه لازم است مشاهدۀ مدام استخوانها، گورها و تشییعکنندگان جنازه، ما را بهیاد وضعیتمان بیندازد… زمانی تصور میشد کشتار و خونریزی بر جذبۀ جشنها میافزاید/ غذا را با منظرۀ جنگاوران مسلح درمیآمیختند/ و گلادیاتورها در میان جامها بر زمین میافتادند تا/ خون فراوانشان بر همان سفره بریزد… و مصریان در پایان جشنهایشان، تندیس بزرگی از مرگ به میهمانان نشان میدادند و مردی بانگ میزد: «بنوشید و شاد باشید، چرا که وقتی بمیرید، شما نیز چنین خواهید بود.»
«…اگر ناشر بودم، فهرستی از انواع مرگ را با توضیحات گرد میآوردم. آنکه مُردن را به انسانها بیاموزد، زیستن را به آنان آموخته است.»
یک جمله از کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال
جان فاولز رماننویس در جایی نوشته است: «مرگ به سخنرانی میماند که سخنانش را نمیشنوید مگر زمانی که در ردیف اول نشسته باشید.»
مرگ بهمثابه خاستگاه اصلی اضطراب
بدون اضطراب نه میتوان زندگی را زیست و نه میتوان با مرگ روبهرو شد. اضطراب هم راهنماست و هم دشمن و میتواند راه هستی اصیل و موثق را به انسان بنماید.
واپسرانی اضطراب مرگ
اضطراب همواره با اتصال به یک اُبژه یا موقعیت خاص خاص بهبود مییابد. اضطراب میخواهد به ترس بدل شود. ترس یعنی ترسیدن از چیزی؛ جایگاهی در زمان و مکان دارد؛ و چون میتوان جایگاهش را تعیین کرد، میتوان تحمل و حتی «مهار»ش کرد (فرد یا از ابژه دوری میکند یا برنامۀ منظمی برای غلبه بر ترسش طراحی میکند)؛ ترس جریانیست که از سطح میگذرد و بنیانهای بشری را تهدید نمیکند.
معتقدم این روند وقایع ناشایع نیست. اضطراب مرگ عمیقاً واپسرانده شده و دیگر بخشی از زندگی روزمره ما نیست. گرگوری زیلبورگ در صحبت درباره ترس از مرگ گفته است: «اگر این ترس مدام در حیطۀ خودآگاه بود، قاعدتاً نمیتوانستیم کارکردی طبیعی داشته باشیم. باید بهدرستی واپسرانده شود تا ما را با اندکی آسایش زنده نگه دارد.»
مسئولیتگریزی
بیمار امروزی بیش از آنکه لازم باشد با غرایز سرکوبشدهاش روبهرو شود، باید با آزادیاش کنار بیاید.
جابهجایی مسئولیت
پذیرش مسئولیت پیششرط تحول درمانیست. تا زمانی که فرد معتقد است دیگری یا نیرویی بیرونی مسئول مشکل یا ملال اوست، تعهد به تحول فردی چه معنایی دارد؟ مردم برای یافتن راههای پرهیز از آگاهی نسبت به مسئولیت، زرنگی و ذکاوت خستگیناپذیری از خود نشان میدهند.
احساس گناه اگزیستانسیال
کلام تیلیش بسیار روشن است: «هستی آدمی فقط به او اعطا نشده، بلکه از او مطالبه نیز شده است. او در برابرش مسئول است؛ بهعبارت دیگر، اگر مورد سوال قرار گیرد، ناگزیر است پاسخ دهد که از خود چه ساخته است. آنکه از او میپرسد، قاضیاش یعنی خویشتن خویش اوست. این وضعیت اضطرابی میآفریند که اصطلاح نسبی آن اضطراب گناه و اصطلاح مطلق آن، اضطراب خودطردگری یا خودنکوهشگری است. از انسان خواسته شده از خود چیزی بسازد که قرار است بشود و سرنوشت خویش را محقق گرداند. در عمل خوداعترافگری اخلاقی، انسان میکوشد سرنوشتش را محقق کند و بالقوگیهایش را بهعمل درآورد.»
این دیدگاه تیلیش که «از انسان خواسته شده از خود چیزی بسازد که قرار است بشود و سرنوشت خویش را محقق گرداند» از کیرکگور گرفته شده که قسمی نومیدی را تشریح میکند که ناشی از عدم تمایل موجود به خود شدن است. بازنگری در خویش (آگاهی از گناه) نومیدی را تعدیل و ملایم میکند، ولی وقتی فرد نداند که در نومیدیست، هنوز در نومیدی عمیقتری بهسر میبرد. سوسیا، خاخام یهود هم کمی پیش از مرگ به همین مطلب اشاره کرده و گفته است: «وقتی به بهشت برسم، آنان از من نمیپرسند چرا موسی نبودی؟ بلکه خواهند پرسید چرا سوسیا نبودی؟ چرا همان چیزی نشدی که تنها تو میتوانستی بشوی؟»
مِی در جای دیگری احساس گناه (احساس گناه اگزیستانسیال) را اینگونه توصیف میکند: «یک هیجان مثبت سازنده… ادراک تفاوت میان آنچه هست و آنچه باید باشد.» بنابراین احساس گناه اگزیستانسیال (همانند اضطراب اگزیستانسیال) با سلامت روان همخوانی دارد و حتی از لوازم آن است. «وقتی انسانی به انکار بالقوگیهایش برمیخیزد و بالفعلشان نمیکند، در وضعیت احساس گناه قرار میگیرد.»
خواستن و عمل
یک ضربالمثل ژاپنی میگوید: «دانستن و عمل نکردن، با ندانستن یکیست.» آگاهی از مسئولیت بهخودی خود معادل تغییر نیست؛ بلکه نخستین گامیست که در فرایند تغییر برداشته میشود.
تنهایی اگزیستانسیال
فرایند عمیقترین جستوجوها –فرایندی که هایدگر «آشکارسازی» مینامدش- ما را به این شناخت رهنمون میشود که فانی هستیم، باید بمیریم، آزادیم، و گریزی از این آزادی نداریم. نیز میآموزیم که آدمی بیرحمانه تنهاست.
درمانگر بالینی با سه شکل متفاوت از تنهایی روبهروست: بینفردی، درونفردی، و اگزیستانسیال.
تنهایی اگزیستانسیال چیست؟
تنهایی اگزیستانسیال به مغاکی اشاره دارد که میان انسان و هر موجود دیگری دهان گشوده و پلی هم نمیتوان بر آن زد. نیز بر تنهاییای اشاره دارد که بسیار بنیادیتر و ریشهایتر است: جدایی میان فرد و دنیا.
تنهایی اگزیستانسیال درهای است که از راههای مختلف میتوان به آن نزدیک شد. رویارویی با مرگ و آزادی، ناگزیر آدمی را به آن دره راهنمایی خواهد کرد.
مرگ و تنهایی اگزیستانسیال
آگاهی از «مرگ من» موجب میشود فرد عمیقاً دریابد که قادر نیست با دیگری یا برای دیگری بمیرد. هایدگر میگوید «با اینکه آدمی میتواند برای دیگری بهکام مرگ رود، این “مردن برای دیگری” هرگز بدان معنی نیست که آن دیگری از مرگ خود حتی به کمترین میزان رهایی یافته است. هیچکس قادر نیست دیگری را از مرگ خویش برهاند.»
آزادی و تنهایی اگزیستانسیال
البته این تجربۀ تهی بودن، گم شدن و محرومیت «جایی بیرون از ما» نیست: در درون ماست و برای یافتن آن نیازی به محرک خارجی نداریم. همۀ آنچه لازم دارد، یک جستوجوی درونی و صادقانهست. رابرت فراست بهزیبایی آن را به بیان درآورده است:
این ستارهها مرا با فضاهای خالیشان بههراس نمیافکنند
ستارههایی که نژاد انسان را به آنها راه نیست.
من این فضا را نزدیکتر، در درون خود دارم
صحرای متروکی که در خود دارم، مرا میهراساند.
جملهای دیگر از کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال
تا اینجا جملاتی از کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال یالوم را خواندهایم. این هم یک جمه دیگر:
«جدا نشدن بهمعنای رشد نکردن است، ولی هزینهای که باید برای جدایی و رشد پرداخت، تنهاییست.»
تنهایی و ارتباط
هیچ رابطهای قادر به از میان بردن تنهایی نیست. هریک از ما در هستی تنهاییم. ولی میتوانیم در تنهایی یکدیگر شریک شویم همانطور که عشق درد تنهایی را جبران میکند. بوبر میگوید: «یک رابطۀ خوب و صمیمی، بر دیوارههای سربهفلککشیدۀ تنهایی آدمی رخنه میکند، بر قانون بیچونوچرای آن فائق میشود و بر فراز مغاک وحشتانگیز عالَم، از وجود خود به وجود دیگری پل میزند.»
دو گونه عشق
مزلو دو گونه عشق را توصیف میکند که با این دو نوع انگیزه همساز و هماهنگ است: «کاستی» و «رشد». «عشق کاستیمدار» [D-Love: Deficiency Love] عشقی «خودخواهانه» یا «عشق-نیاز» است، درحالیکه «عشق هستیمدار» [B-Love: Love of the Being of another Person] (عشقی که بر پایۀ هستی و موجودیت دیگری بنا میشود)، «عشق عاری از نیاز» یا «عشق عاری از خودخواهی»ست. عشق هستیمدار تملکگرا نیست و بیش از آنکه ناشی از نیاز باشد، حاصل تحسین و ستایش است؛ تجربهای غنیتر، والاتر و ارزشمندتر از عشق کاستیمدار است. عشق کاستیمدار را میتوان ارضا کرد، درحالیکه مفهوم «ارضا» برای عشق هستیمدار هیچ کاربردی ندارد. عشق هستیمدار کمترین میزان اضطراب-کینه را در خود جای میدهد (البته ممکن است اضطراب برای دیگری در آن مطرح باشد). عاشقان هستیمدار مستقلترند، خودمختاری بیشتری دارند، کمتر حسودی یا تهدیدکنندهاند، کمتر نیازمندند، ابراز علاقه در آنان کمتر است، ولی همزمان بیشتر مشتاقند به طرف مقابل خود در جهت خودشکوفایی یاری رسانند، از پیروزیهای آن دیگری بیشتر احساس غرور میکنند، نوعدوست، گشادهدست و پرورندهاند. عشق هستیمدار در معنایی عمیق، جفت را میآفریند، امکان خودباوری را فراهم میکند، احساس سزاوار عشق بودن را پدید میآورد و این هردو رشد مداوم و پیوسته را تسریع میکند.»
* مطالعه این بریده از کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال یالوم هم کمک شایانی به قالببندی دادههای پریشان ذهنیام کرد. فهمیدم که تا چه اندازه مشتاق عشقی هستیمدارم، و میخواهم عشق کاستیمدار و متعلقاتش را رها، و حضور در رابطهای هستیمدار را تجربه کنم.
آمیختگی
«تعارض جهانشمول» انسانها این است که فرد تلاش میکند فردیت یابد، ولی فردیت یافتن مستلزم آن است که فرد تنهایی هولناکی را تاب آورد. رایجترین شیوۀ کنار آمدن با این تعارض، از طریق انکار است: فرد یک هذیان آمیختگی میآفریند و بهواسطۀ آن ادعا میکند «تنها نیستم، من جزئی از دیگرانم.» و به این ترتیب مرزهای ایگو را کمرنگ و ضعیف میکند و بخشی از یک فرد یا یک گروه میشود تا تعالی یابد.
* برای این بخش از کتاب یالوم هم مثالهای زیادی در ذهنم پدید آمد. و از اطرافیان و آشنایان خودم (و حتی خودم) نمونههای بسیاری یافتم که عضویت در یک گروه به ایشان/من احساسِ تعلق به یک کل بزرگتر و زندگی اصیل و هدفمند را داده است. حتما شما هم با خواندن همین یک پاراگراف مثالهایی عینی یافتهاید.
رابطه جنسی و تنهایی
در رابطه جنسی جذبهای باشکوه و سحرآمیز نهفته است. سنگرِ قدرتمندیست در برابر آگاهی از اضطراب آزادی، زیرا تحت تاثیر افسون رابطه جنسی، هرگونه احساسی از این دست را که جهانمان را خود ساختهایم، از دست میدهیم. برعکس، یک نیروی قدرتمند بیرونی «تسخیر»مان میکند. طلسمشده بهسوی آن کشیده میشویم؛ «تسلیم»ش میشویم. میتوانیم در برابر این جذبه مقاومت کنیم، بهتاخیرش بیاندازیم یا تسلیمش شویم، ولی در برابر شهوتمان احساس «انتخاب» یا «آفرینش» نداریم: انگار بیرون از ماست؛ نیروی خویش را دارد و «عظیمتر از حیات» بهنظر میآید. افراد مبتلا به روابط جنسی جبری، در گزارشی که پس از بهبودی میدهند، از احساس ناخوشایندی میگویند که نسبت به زندگیشان دارند. دنیا خیلی پست و پیشپاافتاده شده و آنها میپرسند: «راستی همهاش همین است؟»
بیاختیاری یا اجبار جنسی یک پاسخ شایع به احساس تنهاییست. «جفتیابی» جنسی بیبندوبارانه برای فرد تنها مهلت و امانی قدرتمند هرچند موقت ایجاد میکند. موقت است چون رابطه نیست بلکه کاریکاتور یک رابطه است. رابطۀ جنسی بیاختیار (وسواسیجبری) همۀ اصول محبت و علاقۀ حقیقی را زیر پا میگذارد. فرد از دیگری بهعنوان یک ابزار استفاده میکند. تنها با بخشی از او ارتباط برقرار میکند و از آن استفاده میکند. ارتباط به این سبک، بهمعنای آن است که رابطه شکل میگیرد تا هرچه زودتر به رابطۀ جنسی ختم میشود نه اینکه رابطۀ جنسی وسیلهای باشد برای ابراز و نیز تسهیل رابطهای عمیقتر. فرد مبتلا به بیاختیاری و اجبار جنسی نمونهای عالی و تمامعیار از کسیست که با همۀ هستی طرف مقابل ارتباط برقرار نمیکند. برعکس، تنها با بخشی از او مرتبط میشود که نیازش را برآورده میکند. زبان خشن و بیپردۀ رایج در مسائل جنسی این مَنِش را بهخوبی بهبیان درمیآورد و نشانگر گول زدن، تهاجم، سوءاستفاده و خلاصه هر چیزیست جز علاقه و ارتباط.
مهمتر اینکه افراد مبتلا به بیاختیاری یا اجبار جنسی، جفت خود را نمیشناسند. در واقع، اغلب به نفعشان است که طرف مقابل را نشناسند و بخش اعظم وجود خود را نیز پنهان کنند؛ بنابراین، فقط آن بخشهایی از خود را نشان میدهند و آن بخشهایی از دیگری را میبینند که اغواگری و عمل جنسی را تسهیل کند. یکی از نشانههای انحراف جنسی این است که فرد با تمامی وجود دیگری ارتباط برقرار نمیکند بلکه فقط با بخشی از او مرتبط میشود.
پوچی
ویکتور فرانکل میگوید بیست درصد رواننژندیهایی که در تجربۀ بالینیاش با آنها روبهرو میشود، منشأ «ذهنزاد» (Noogenic) دارند یعنی ناشی از فقدان معنا در زندگیاند.
درباره کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال دکتر اروین د. یالوم
عنوان اصلی: Existential Psychotherapy
سال نگارش: 1980 میلادی
نویسنده: دکتر اروین د. یالوم Irvin D. Yalom
مترجم: دکتر سپیده حبیب
ناشر: نی
تعداد صفحات: 717
قیمت: (چ12، س1398) 80.000 تومان
موضوع: روانشناسی وجودی
به پایان یادداشت معرفی کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال اثر اروین یالوم رسیدیم. در این نوشته تلاش کردم تا ضمن معرفی کامل کتاب، خلاصهای از مفاهیم مطرحشده در آن را نیز بنویسم تا کتابخوانان راحتتر بتوانند با آن ارتباط برقرار کرده و برای خرید و مطالعهاش تصمیم بگیرند. امیدوارم از این یادداشت معرفی کتاب وبلاگ عقاید یک گرگ هم استفاده کرده باشید و پیشنهاداتتان را برای بهبود کار با من در میان بگذارید. من این کتاب را دوست داشتم و آن را آموزنده دیدم؛ اگر شما نکتهای در نقد کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال دارید میتوانید در بخش دیدگاهها بنویسید تا با دیگر دوستان همراه وبلاگ، دربارهاش صحبت کنیم.
تا اینجا جملاتی از کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال را با هم خواندیم. شما کدام جمله را در زندگی خودتان تجربه کردهاید؟ بهعنوان آخرین نکته اشاره کنم که بهترین ترجمه کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال ترجمه دکتر سپیده حبیب است که اینجا معرفیاش کردم. در کل برای خواندن آثار یالوم بهفارسی همیشه اول در جستوجوی ترجمههای دکتر حبیب باشید.
6 دیدگاهها
بسیار عالی بود
خوشحالم که معرفی کتاب روان درمانی اگزیستانسیال رو پسندیدی مینا جان.
700صفحه اشغال کرده بگه زندگی همینه باید بپذیریش. صورت مسله اینه که انسان نمیتونه بپذیره.اونایی که با این کتاب آروم شدن اونقدرا هم دچار نبودن مثل اروین یالوم
خارق العاده بودددد. مرسیییی
اشتراکات زیادی با کتاب عزت نفس ناتانیل براندن داشت بنظرم. و مکمل های خوبی برای هم هستن این دو کتاب. حداقل برای من اینطور بود.
مبحث اگزیستانسال بسیارخاص وقابل توجه هست ،ومطالعه این کتاب به من خیلی کمک کردتادرک بهتری ازاون چهارسائق داشته باشم،مطالعه دقیق این کتاب دیدگاهی فراترازقبل به شخص میده ،درموردریشه اضطرابهاش
من عاشق این کتاب شدم وقبل ازمطالعه اون پادکستهای اقای رنجبرروگوش دادم
درنتیجه این مبحث روبرای درس سمینار ،ترم سوم کارشناسی ارشد،انتخاب کردم که هفته آینده هست ،ومیدونم که دوستانم هم ازشنیدنش لذت خواهندبرد
زهرا جان من هفته دیگه اگزیستانسیال رو کنفرانس دارم چجوری میتونم با شما در ارتباط باشم چند تا سوال ازتون دارن