هفت پیکر اثر کیست؟ نظامی گنجوی. با این پاسخ برویم سراغ متن اصلی. منظومه هفتپیکر نظامی مجموعهای است از داستانهای زندگی بهرام گور؛ که با نامهای هفت گنبد و بهرامنامه هم شناخته میشود. استاد وحید دستگردی کتاب هفتپیکر را بهترین داستان تاریخی و گنجینۀ اندرز و حکمت میدانند. این منظومه نظامی گنجوی پیچیدگی آنچنانیای ندارد و بهراحتی میتوانید از مطالعه اصل متن لذت ببرید. ولی باز بههرحال، اگر فرصت چنین کاری را ندارید، من در ادامه خلاصهای از داستانهای کتاب را به زبان ساده برایتان نوشتهام.
برای آمادهسازی خلاصه هفت پیکر نظامی از نسخۀ تصحیحشده استاد حسن وحید دستگردی چاپشده بهتاریخ 1315 چاپ ارمغان استفاده کردهام. تا جایی که من اطلاع دارم تصحیح معتبرتری از هفتپیکر در دست نیست. البته دکتر بهروز ثروتیان و برات زنجانی هم تصحیح خمسه نظامی را انجام دادهاند؛ اما من نخواندهام و نمیتوانم دربارهشان صحبت کنم.
خبر خوب هم اینکه دکتر تقی پورنامداریان تصحیح مخزنالاسرار را بههمراه دکتر مصطفی موسوی در دست دارند. این تصحیح کامل نشده؛ اما خلاصهای از آن توسط نشر نامک منتشر شده است. ما سر کلاس واحد نظامی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی –که تدریس هم برعهده خود شخص استاد پورنامداریان بود- همین کتاب را منبع قرار داده بودیم و انصافا کامل و جامع بود.
زندگینامه نظامی گنجوی
این بخش صرفا نمک یادداشت است! برای شناخت زندگی و اشعار نظامی گنجوی منابع معتبری هست که میتوان به آنها مراجعه کرد. نظامی شاعر و داستانسرای قرن ششم هجری است و از او منظومههای پنج گنج یا خمسه بهدست ما رسیده؛ این پنج گنج با نامهای مخزنالاسرار، خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، هفتپیکر و اسکندرنامه هستند. اگر عمری باقی باشد خلاصه داستان خسرو و شیرین به زبان ساده را همینجا خواهم نوشت. این مجموعه غنایی ثابت میکند که چرا نظامی را استاد داستانسرایی فارسی میدانند. از اینجا بگذریم و برویم سراغ داستانهای جذاب هفتپیکر! قبل از آغاز این را از من قبول کنید که داستانهای هفتگنبد عالیاند. حتما پس از مطالعه این خلاصه، سر فرصت اصل منظومه هفتپیکر را تهیه کنید و داستانها را بهشعر و از زبان خود نظامی بخوانید.
معرفی کتاب هفتپیکر نظامی گنجوی
بالاتر گفتم که هفتپیکر یکی از منظومههای خمسه نظامی یا پنج گنج اوست. این کتاب به داستانهای زندگی بهرام گور –پیش از تولد تا پس از مرگ- میپردازد. منظومۀ هفتپیکر نظامی با ابیاتی در توحید و ستایش یزدان آغاز میشود. سپس نعمت پیغمبر اکرم، معراج پیغمبر اکرم، سبب نظم کتاب، دعای پادشاه علاءالدین کرپارسلان، خطاب زمینبوس، ستایش سخن و حکمت و اندرز و نصیحت فرزند را میخوانیم؛ تا به داستان بهرام و هفتگنبد برسیم. لطفاً نظرتان را درباره خلاصه داستان هفت پیکر نظامی برایم بنویسید.
آغاز داستان بهرام
یزدگرد چندین پسر داشت که همهشان بهخاطر ظلمهای او از دنیا رفته بودند. تا اینکه در طالعی مبارک، بهرام بهدنیا آمد. منجمان به یزگرد خبر میدهند که برای نجات این فرزند باید او را از مرکز حکومت خود دور کرده و به سرزمین عرب بفرستد. یزدگرد نیز سرزمین یمن را انتخاب کرده و بهرام را به دستان نعمان، پادشاه یمن، میسپارد. نعمان این مسئولیت را پذیرفته و بهرام را برای تربیت نزد خویش میبرد.
اولین گام نعمان جهت فراهمآوردن آسایش بهرام، ساختن قصری درخور اوست. برای این منظور، سمنار رومی انتخاب میشود؛ که از بزرگترین معماران آن زمان است. سمنار سرزمین مناسبی یافته و طی پنج سال قصری بهنام «خورنق» بنا میکند. نعمان که تحت تاثیر عظمت و زیبایی خورنق قرار گرفته، سمنار را بسیار مینوازد و دستمزد فراوانی به او میبخشد. سمنار –شگفتزده از این دستودلبازی- میگوید اگر میدانسته چنین صلهای درکار است، قصری بهمراتب زیباتر و رنگینتر میساخته؛ و همین جمله باعث مرگ او میشود. نعمان برای اینکه سمنار کاخی بزرگتر برای کسی دیگر نسازد، به ملازمان خود فرمان میدهد که او را سربهنیست کنند.
روزی از روزها که نعمان و وزرا بر بام خورنق ایستاده بودند، نعمان شروع به تمجید از عظمت و زیبایی کاخ میکند. وزیر دیندار او میگوید اگر عظمت خدا را بشناسی، این ظواهر دنیوی دیگر در تو تاثیر نخواهند داشت. این سخن چنان در جان نعمان مینشیند که او سر به بیابان گذاشته و پشت به حکومت خود میکند. پس از غیبت طولانی نعمان، منذر، پسر او، بر مسند حکومت مینشیند. منذر نیز همچون پدرش، بر تربیت بهرام همت گماشته و او را عزیز میدارد. بهرام در یمن علوم و فنون و هنرهای بسیار آموخته و عزیز مردم آن دیار میشود. منذر همچنین پسری بهنام نعمان دارد که همسنوسال بهرام است و در کنار او از یک دایه شیر خورده و بزرگ شده است. نعمان نیز مانند پدرش بهرام را دوست دارد و به همرکابی او افتخار میکند.
بهرام که فنون رزم و شکار را بهنیکی آموخته، روزگار خود را به بزم و شکار میگذراند. او مدام در شکارگاهها در پی گور میرود. قانون بهرام این بوده که گورهای زیر 4 سال را نمیکشته؛ و فقط نام خود را بر ران آنها داغ میکرده است. هرکس دیگری هم که بعدها آن گورها را زنده میگرفته، بوسهای بر داغ مهر بهرام زده و بهاحترام او گور را آزاد میکرده است.
دو داستان کوتاه از شکارهای بهرام گور
بهرام بهواسطۀ تبحرش در شکار گور، به «بهرام گور» شهره میشود. روزی از روزها، بهرام و ملازمان در شکارگاه گردوخاکی برخاسته به هوا میبینند. پیشتر که میروند، شیری را میبینند که بر پشت گوری نشسته و سعی دارد او را زمینگیر کند. بهرام تیری برداشته و پرتاب میکند. تیر آنچنان بر پهلوی شیر مینشیند که شیر و گور را یکجا به زمین میدوزد. منذر دستور میدهد که تصویر این شکار بر دیواری از خورنق نقش شود. و از همینجاست که بهرام تبدیل به بهرام گور میشود.
روزی دیگر، بهرام در پی مادهگوری رفته و به غاری میرسد. در دهانۀ این غار اژدهایی خفته مییابد. بهرام متوجه میشود که این مادهگور او را برای دادخواهی تا آنجا کشانده است. تیری از جانب بهرام پرتاب میشود و نبرد با اژدها آغاز. درنهایت، بهرام شکم اژدها را شکافته و با فرزند مردۀ مادهگور مواجه میشود. پس از این نبرد، او باز در پی مادهگور رفته و وارد غار میشود. بهرام در آنجا با گنجی عظیم مواجه میشود. و در انتها، بهدستور منذر، تصویر این رشادت و هنرنمایی بهرام نیز بر دیوارهای خورنق نقش میشود.
بهرام هفت پیکر را میبیند
بهرام در گشتوگذار خود در خورنق، با اتاقی بسته مواجه میشود. او خازن را میخواند و با کلید وارد اتاق میشود. بر دیوارۀ این اتاق، تصویری از هفت دختر ماهپیکر و زیبارو نقش شده و بهرام در میان آنها نشسته است.
در میان پیکری نگاشته نغز … کانهمه پوست بود وین همه مغز
بهرام نوشتهای مییابد و متوجه داستان آن تصویر میشود. گویا رای اختران چنین بوده که بهرام پس از بزرگشدن با هفت شاهزاده از سراسر دنیا ازدواج کند. آن هفت دختر اینان بودند:
دختر رای هند: فورک
دختر خاقان چین: یغماناز
دختر خوارزمشاه: نازپری
دختر سقلابشاه: نسریننوش
دختر شاه مغرب: آزریون
دختر قیصر: همای
دختر کسری از نسل کیکاووس: درستی
بهرام دوباره این حجره را قفل کرده و دستور میدهد که هیچکس نزدیک آنجا نشود. خود بهرام هرازگاهی از درد عشق به آن حجره رفته و تصویر هفتپیکر را تماشا میکرد.
مرگ یزدگرد و آگاهی بهرام
یزدگرد از سریر سیر آمد … کار بالا گرفته زیر آمد
تاج و تختی که یافت از پدران … کرد با او همان که با دگران
ایرانیها که از عربپرورده بودن بهرام ناراضی بودند، خبر مرگ یزدگرد را از او پنهان کرده و یکی از بزرگان باخرد خود را بهعنوان پادشاه ایران برمیگزینند. بالاخره خبر مرگ پدر به بهرام میرسد و او به سوگواری مینشیند. بهرام که از تدبیر بزرگان ایرانزمین عصبانی بوده، تصمیم میگیرد اندکی صبر کرده و با آرامش خاطر تصمیم بگیرد.
مرد کز صید ناصبور افتد … تیر او از نشانه دور افتد
لشگرکشی بهرام به ایران
صدهزار سوار «همه پولادپوش و آهنخای … کینکش و دیوبند و قلعهگشای» بهفرمان بهرام از یمن بهسوی ایران راه میافتند. پادشاه ایران که از شنیدن این خبر وحشت کرده، نامهای بهسوی بهرام مینویسد و ماجرا را توضیح میدهد. او مینویسد که ایرانیان مجبورش کردهاند و این تصمیم از جناب خودش نبوده است.
ملک را پاسدارم از تبهی … پاسبانیست این، نه پادشهی
در ادامه از مصایب و سختیهای حکمرانی و کشورداری مینویسد و به بهرام توصیه میکند که زندگیاش را به شراب و شکار بگذراند و خود را درگیر این دشواریها نکند. پادشاه مینویسد که مردم ایران از ستمهای یزدگرد بهجان آمدهاند و نمیخواهند از تخم او کسی بر مسند پادشاهی ایران بنشیند؛ و به بهرام میگوید تو به یمن بازگرد، من نایب پادشاهی تو میشوم و هرگاه از دنیا رفتم، بدون زور شمشیر و جنگ برگرد و حکومتت را در دست بگیر.
چون ز من خلق نیز گردد سیر … خود ولایت توراست بیشمشیر
پاسخ بهرام گور به ایرانیان
بهرام پس از خواندن نامۀ پادشاه منتخب ایران، اندکی صبر و اندیشه پیش گرفته، سپس نامهای در جواب مینویسد و میگوید که راه و رسم او شبیه پدرش نیست.
گر پدر دعوی خدایی کرد … من خدادوستم، خداپرورد
هست بسیار فرق در رگ و پوست … از خدادوست تا خداییدوست
اما ایران سهم و ارث من است و من پادشاه برحقام. موبدانی که نامه شاه ایران را به بهرام رسانده بودند، از پاسخ او خوششان میآید؛ اما میگویند که ما به شاه ایران سوگند خوردهایم و با اینکه تو از نسل بهمن و سیامک و اردشیر و بابک و کیومرث هستی، ولی ما نمیتوانیم عهد و پیمان خود را زیر پا بگذاریم. بهرام به آنها میگوید: «شاهم و شاهزاده تا جمشید.»
جای من گر گرفت غداری … عنکبوتی تنید بر غاری
اژدهایی رسید بر در غار … وآنگه از عنکبوت خواهد بار؟!
بهرام چارۀ کار را در آزمونی سخت میبیند. او به موبدان پیشنهاد میدهد که برای انتخاب پادشاه برحق، تاج پادشاهی را میان دو شیر شرزه گرسنه بگذارند و هرکس توانست آن را بردارد و زنده برگردد، پادشاه ایران شود. موبدان با اینکه از شخصیت بهرام خوششان آمده، اما با خود میگویند که بهتر است این آزمون را هم اجرا کنیم تا هیچ حرف و حدیثی درمیان باقی نماند. شاه ایران که از این امتحان دشوار هراسیده، به پیشنهاد موبدان اجازه میدهد که ابتدا بهرام وارد میدان شود. اگر بهرام موفق شود، پادشاهی را به او تسلیم میکند و اگر شکست خورد، دیگر نیازی نیست که خودش هم وارد آزمون شود.
بهرام در این زمان 22 ساله بوده و بیش از صد شیر را کشته است. او که هراسی از نبرد با شیرها ندارد، وارد کارزار شده و بهسلامت موفق میشود که تاج را بردارد.
آنکه صد شیر ازو زبون باشد … او زبون دو شیر چون باشد؟
بهرام گور جای پدر را گرفته و بر اریکه ایرانزمین تکیه میزند. سپس خطبۀ عدل بهرام گور را میخواند و به ایرانیان اطمینان خاطر میدهد که هیچکس از شمشیر او جز عدالت نخواهد چشید.
آن کنم گر خدای بگذارد … که ز من هیچکس نیازارد
چگونگی پادشاهی بهرام گور
قفل غم را درش کلید آمد … کامد او فرخی پدید آمد
بهرام عمر خویش را به کارهای خداپسندانه و نیک میگذراند. آدمهای خوب را که از جور پدرش گریختهاند به مملکت بازمیگرداند و بیلیاقتان را از منصب دور میکند. فرامین و دستورهای ناعادلانۀ یزدگرد را تغییر میدهد و پای دشمنان را از مرزهای ایران میبرد. بهرام یک روز هفته را به کار مشغول و شش روز دیگر را به عشقبازی و بزم و شراب مشغول میشود.
کیست کز عاشقی نشانش نیست … هرکه را عشق نیست جانش نیست
خشکسالی بزرگ در ایران در زمان بهرام گور
روزگاری پیش میآید و ایران چهار سال درگیر خشکسالی میشود. بهدستور بهرام در انبارهای حکومت گشوده و نامههایی به اقصانقاط کشور ارسال میشود. با تدبیر بهرام گور، ایرانیان از این بلا جان سالم بهدر میبرند و هیچکس از گرسنگی نمیمیرد؛ الا یک نفر. مرگ این فرد چنان اندوهی بر جان بهرام مینشاند که سر به کوه و بیابان گذاشته و با خدای خویش راز و نیاز میکند. بهرام با خدا میگوید که مرگ و زندگی و روزی انسانها در دست قدرت و لطف توست و من کارهای نیستم.
هاتفی از درون به بهرام ندا میدهد که در اثر این تغیری که در وجود تو از اندوه مرگ یک نفر پدید آمده، خداوند نظر لطفش را بهسوی مملکت تو خواهد چرخاند و تا چهار سال آینده هیچکس در ایران نخواهد مرد. بهرام نیز به این مناسبت، هفت سال مالیات و خراج ایرانیان را قطع میکند.
داستان بهرام و کنیزک چینی
روزی از روزها بهرام سوار بر اشقر، بههمراه افراد خود به شکار رفته بود. یکی از این افراد کنیزک چینی محبوب بهرام بوده؛
داشت با خود کنیزکی چون ماه … چستوچابک به همرکابی شاه
فتنهفامی هزار فتنه در او … فتنه شاه و شاه فتنه در او
بهرام در این شکارگاه مهارت خود را در کشتن و اسیرکردن گور بهرخ میکشد. کنیزک چینی به پادشاه چنین میگوید که این مهارت تو بر اثر تکرار و تمرین بهدست آمده و نشان از زورمندی تو نیست. بهرام که چنین پاسخی میشنود، از روی عصبانیت به فرماندهان خود دستور میدهد که کنیزک را بکشند.
کنیزک با فرماندهی که مسئول این کار شده، صحبت کرده، او را متقاعد میکند. کنیزک میگوید برو به بهرام بگو که او را کشتم؛ اگر شاد شد، برگرد و واقعا مرا بکشن، و اگر اندوهگین شد، مرا نکش که بهرام از روی عصبانیت چنین دستوری داده و بعدها از اینکه مرا زنده نگه داشتهای شاد خواهد شد. فرمانده چنین میکند و نزد بهرام برمیگردد؛
گفت مَه را به اژدها دادم … کشتم از اشک خونبها دادم
کنیزک در قصر فرمانده پنهان میشود. روزی از روزها در این قصر گاوی زاییده و گوسالهای چشمبهجهان میگشاید! کنیزک هرروز این گوساله را روی دوشش گرفته و به بام میبرد. تا اینکه گاو ششساله شد؛ اما چون کنیزک بر این کار مداومت ورزیده بود، افزایش وزن گاو تاثیری روی او نداشت. کنیزک که به مقصود خود رسیده بود، به فرمانده میگوید که با گوهرهایش مهمانیای در قصر گرفته، بهرام را نیز دعوت کند.
روز مهمانی، فرمانده داستان زورمندی کنیزک قصرش را برای بهرام تعریف میکند. بهرام ناباورانه میگوید؛
باورم ناید این سخن بهدرست … تا نبینم بهچشم خویش نخست
کنیزک وارد مجلس شده و گاو ششساله را روی دوشش به بام میبرد. بهرام میگوید که این کار از زورمندی تو نیست و طی سالیان دراز خود را به آن عادت دادهای. دقیقا مشابه همان حرفی که آن روز در شکارگاه، کنیزک به بهرام گفته بود. کنیزک که مترصد چنین فرصتی بود، میگوید؛
گفت بر شه غرامتیست عظیم … گاو تعلیم و گور بیتعلیم؟!
شاه که متوجه ماجرا شده، کنیز خود را بغل کرده، گریه میکند و دستور میدهد همه جز او از مجلس خارج شوند. و در آخر، کنیزک را به قصر خود برگردانده، با او ازدواج میکند.
لشکر کشیدن خاقان چین به جنگ بهرام
شایعه شده بود که بهرام کار ملک را رها کرده و به بادهگساری مشغول است. میگفتند امور مملکت در دست نرسی وزیر و سه پسر اوست. از این رو، خاقان چین با سیصدهزار سرباز به سمت ایران لشکر میکشد. نیروهای چین تا خراسان پیش میآیند؛ اما لشکر بهرام جرئت و آمادگی جنگ ندارند و فقط فکر مال و اموالشان هستند. آنها نمایندهای نزد خاقان چین میفرستند و به او میگویند پادشاه ما تویی، نه بهرام. اگر دستور بدهی او را میکشیم. اما؛
شاه با خصم حقهسازی کرد … مهره پنهان و مهرهبازی کرد
آنها خیال میکردند که بهرام به ایران پشت کرده و فرار کرده است. در این حال، بهرام به ایشان شبیخون زده؛
کُشت چندان از آن سپه به تیر … که زمین نرم شد ز خون چو خمیر
درنهایت، لشکریان چین گریخته، بهرام پیروز نبرد میشود. پادشاه سران لشکر ایران را جمع کرده، آنها را عتاب میکند؛
خنده و مستیام به تاویلست … خندۀ شیر و مستی پیل است
شیر در وقت خنده خون ریزد … کیست کز پیل مست نگریزد
پس از پایان این نبرد، نعمان از بهرام اجازه میخواهد که به سرزمین خودش برگردد. پادشاه نیز اجازه داده، او را با هدایای بسیار راهی یمن میکند.
خواستن بهرام دختر شاهان هفتاقلیم را
در این بخش از داستان، بهرام به یاد تصویری که در خورنق دیده، دختران هفت سرزمین را خواستگاری کرده و هرکدام را به طریقی بهعقد خود درمیآورد. از اینجاست که ماجرای هفت گنبد و داستانسراییهای شبانۀ شاهدختان برای بهرام آغاز میشود.
بزم بهرام در زمستان و ساختن هفت گنبد
روزی از روزها در جشن زمستانه بهرام، شیده نامی که شاگرد سمنار (سازنده قصر خورنق) بوده و به همه علوم و هنرها تسلط داشته، از پادشاه اجازه میخواهد که هفت گنبد را بسازد. این هفت گنبد، هفت خانۀ هفترنگ بودند که بهرام هرروز میتوانست جامهای به رنگ یکی از آنها پوشیده، با شاهدخت ساکن در آن گنبد خلوت کند. بهرام چندروز این درخواست را بیجواب گذاشته، درنهایت اجازه میدهد. کار ساخت هفت گنبد بهرام دو سال بهطول میانجامد. پس از آنکه شیده کاخها را تحویل بهرام میدهد، پادشاه از هراس اینکه داستان او هم مانند ماجرای نعمان و کشتن سمنار افسانۀ جهان شود، شهر بابک (آمل) را بهعنوان حقالزحمه به شیده میبخشد.
رنگ این هفت گنبد را از رنگ مزاج و طبع ستارهها انتخاب کرده بودند و هر شاهزادهای در یک گنبد رنگین سکونت داشت. بهرام هرروز لباس همرنگ گنبد مورد نظرش را میپوشید و نزد همسر خود میرفت. همسران او نیز سعی میکردند با داستانهایی که به رنگ گنبدشان ارتباط داشت، دل پادشاه را ببرند.
گرچه زینگونه برکشید حصار … جان نبرد از اجل بهآخر کار
ای نظامی ز گلشنی بگریز … که گلش خار گشت و خارش تیز
با چنین ملک ازین دوروزه مقام … عاقبت بین چگونه شد بهرام
روز شنبه – گنبد سیاه (کیوان) – شهزاده هند – افسانه: شاه سیاهپوشان
شاه در محضر مرگ بوده؛ ندیمه خاص خود را صدا کرده و داستان زندگیاش را با او تعریف میکند. داستان اینکه چرا همیشه سیاه پوشیده و به شاه سیاهپوشان شهره شده است. این پادشاه در قصر خود مهمانخانهای داشته و از غریبان پذیرایی میکرده است. روزی مهمانی سیاهپوش وارد میشود و شاه داستان سیاهپوشیاش را از او میپرسد. مهمان ابتدا چیزی نمیگوید؛ اما در انتها داستان شهر مدهوشان در چین را تعریف میکند.
پادشاه خود را به آن شهر و دیار میرساند و همه را سیاهپوش میبیند. هرچه شاه جستوجو میکند، هیچکس راز این داستان را برای او فاش نمیکند. تا اینکه دوستی پادشاه با قصابی خوشقلب، کلید حل این ماجرا میشود. قصاب بهاصرار پادشاه راضی میشود تا او را با تجربهای که کل شهر را سیاهپوش کرده، روبهرو کند. روزی در خرابهای پادشاه درون سبدی مینشیند، تا خود با چشم خویش ماجرا را ببیند.
پادشاه در عالمی تخیلی، ماجراهایی عجیب را از سر میگذراند، تا به درگاه ملکهای فرشتهروی میرسد. این ملکه، شاه را نزد خود مینشاند، اما اجازه نمیدهد از او کام بگیرد. هرروز کار این دو عشقبازی بوده؛ اما درنهایت پادشاه مجبور بوده تا شبها آتش خود را با کنیزکان ملکه بخواباند. این ماجرا تا جایی ادامه مییابد که یکشب پادشاه بهاصرار و الحاح در قصد کامگرفتن از ملکه برمیآید. اما تا چشم باز میکند، خود را در آن ویرانه و درون سبد میبیند. قصاب شاه را از بند و سبد رهانده، با او میگوید حالا خودت با چشمان خودت دیدی که علت سیاهپوشی ما کدام ظلم بود. پادشاه لباس سیاهی میطلبد و میپوشد و به دیار خود بازمیگردد. از آن پس، او را بهنام «شاه سیاهپوشان» مینامند.
هفت رنگ است زیر هفتاورنگ … نیست بالاتر از سیاهی رنگ
روز یکشنبه – گنبد زرد (آفتاب) – شهزاده روم – افسانه: پادشاه کنیزکفروش
پادشاهی در عراق در طالع خود دیده بود که از زنان آسیب خواهد دید. بنابراین با همه حسن و هنری که داشت ازدواج نمیکرد و روزگار با کنیزان میگذراند. اما از کنیزان خود هم بهره زیادی نمیبرد؛ چون بعد از گذشت مدتی کوتاه، از خدمت سر باز میزدند و خود را خاتون قصر میپنداشتند. همه این ماجرا هم زیر سر پیرزنی فتنهانگیز بود که پیش کنیزان آنها را ترغیب میکرد. پادشاه که از این فتنه آگاه شده بود، پیرزن را از کاخ بیرون کرد.
روزی از روزها بردهفروشی نزد پادشاه آمد و خبر از کنیزی چینی داد که بهزیبایی مثل ماه بود. پادشاه به دیدار کنیزان رفت و آن ماهرو را پسندید. اما باز مشکلی در میان بود. این کنیز عادت بدی داشت؛ هرکس که او را میخرید، هنگام عشقبازی با رفتار سرد و کنارهجوییهای کنیز عصبانی میشد و او را پس میداد. با این وجود، پادشاه که در کنیزک دل بسته بود، او را خرید و به کاخ برد. مدتها گذشت و کنیزک چیزی از خدمت به شاه کم نمیگذاشت؛ اما آتش وجود او را هم نمینشاند. شبی از شبها پادشاه با کنیزک خلوت کرد و راز او را پرسید. کنیزک گفت که در خاندان ما، هر زنی آبستن شود، زمان زایمان از دنیا میرود و من نمیتوانم جانم را بهخطر بیندازم.
باز هم پیرزن وارد ماجرا میشود و فتنه تازهای برمیانگیزد. او به پادشاه میگوید که در حضور کنیزک از کنیزان دیگرت کام بگیر، تا آتش او نیز تیزتر شود. این فتنه کارگر میافتد و کنیزک خود را درنهایت به هوس پادشاه میسپارد.
روز دوشنبه – گنبد سبز (ماه) – پریناز دختر خوارزمشاه – افسانه: بِشر پرهیزگار
بشر پرهیزگار از خیابانی میگذشت؛ بادی وزید و روبند زنی زیبارو را کنار زد. بشر در یک نگاه دل در آن زن بست؛ اما برای نجات ایمان و پرهیزگاریاش، راهی بیتالمقدس شد تا از خداوند برای رهایی از شهوت و گناه کمک بگیرد. بشر در مسیر بازگشت، با مردی گزافگو و بدطینت بهنام ملیخا همسفر شد. ملیخا ادعا میکرد که همه علوم را بلد است و نیازی به خداوند ندارد. این ادعا درنهایت نیز او را به کام نابودی کشاند و در مسیر از دنیا رفت.
بشر لباس و دارایی ملیخا را به شهر آورد تا به بازماندگانش بدهد. پرسوجوی بشر درباره ملیخا، او را به خانهاش رساند. زنی با نقاب در را باز کرد و بشر داستان را تعریف کرد. آن زن ابتدا از امانتداری بشر تعریف کرد و سپس زبان به شکوه از ملیخا گشود. زن به بشر گفت مال و منال بسیار دارم و اگر زیباییام را هم بپسندی، حاضرم با تو ازدواج کرده و پرستارت باشم. وقتی زن نقاب چهرهاش را انداخت، بشر دید که این خاتون، همان زنی است که در خیابان دل از وی برده بود. اینگونه بود که بشر خداوند را شکر کرد که او را از حرام رهانید و آن لذت را از راهی حلال در مسیر زندگیاش قرار داد.
روز سهشنبه – گنبد سرخ (مریخ) – نسریننوش دختر سقلابشاه – افسانه: شاهدخت سرخجامه
پادشاهی در سرزمین روس، دختری هنرمند و زیباروی داشت. این دختر در جادوگری و سحر نیز مراتبی داشت. پیچیدن خبر شاهدخت زیباروی، شاهزادگان را از سرزمینهای دور و نزدیک به قصر پادشاه ما رساند؛ اما دخترک راضی به وصلت با هیچکس نمیشد. پادشاه که ماجرا را اینگونه دید، به دخترش اجازه داد بر فراز تپهای رفته و در حصاری بهتنهایی زندگی کند. اینچنین شد که این شاهدخت، به «بانوی حصاری» مشهور شد. دختر مسیر کاخ خود را با طلسمهای گوناگون آمیخته بود تا کسی نتواند بهسلامت از آنجا عبور کند؛ جز نگهبان مخصوص خودش.
روزی شاهدخت تصویری از خود ساخت و همراه با نوشتهای به نگهبان داد تا در دروازه شهر بیاویزد. در آن نوشته آمده بود که هرکس مایل به وصلت با من است، باید چهار آزمون را از سر بگذراند: اول نیکنامی و نیکویی، دوم رد شدن از طلسمها، سوم یافتن در ورودی کاخ و چهارم پاسخدادن به پرسشهای من در قصر پدرم.
جوانان زیادی سر خود را در این راه از دست دادند. تا اینکه جوانی بزرگزاده و فرزانه در مسیر شکار با تصویر شاهدخت روبهرو شد. این جوان که دل در معشوقه بسته بود، نزد حکیمی فرزانه رفت تا از او رمز و راز زندگی را بیاموزد. پس از این دوره، او خود را به کاخ دخترک رساند، طلسمها را باطل کرد و راه ورود به حصار را یافت. بعد از این سه مرحله، نوبت به جلسه در قصر پادشاه رسید. جوان که درسهای خود را بهخوبی آموخته بود، از این آزمون نیز سربلند خارج شده، بهافتخار دامادی پادشاه نائل شد.
روز چهارشنبه – گنبد پیروزهرنگ (عطارد) – دختر شاه اقلیم پنجم – افسانه: ماهان
ماهان هوشیار (گوشیار) جوان زیبارویی بود. روزی از روزها او در باغ بههمراه دوستانش مشغول عیش و نوش بود. ماهان در اثر مستی خواست دوری در باغ بزند و در مسیر با شریک تجاری خود مواجه شد. شریک ماهان او را از سودی عظیم آگاه کرد که در کاروانسرایی خارج شهر قرار دارد. آنها با هم راهی شدند؛ اما ماجرا بهسویی دیگر کشیده شد. آن شخص، نه شریک ماهان، که دیوی بهنام هایل بیابانی بوده است. و از اینجا ماهان پیوسته درگیر دیوها و اجنه میشود. او با هیلا و غیلا مواجه میشود. سپس سوار بر اژدهایی به سرزمینی دور برده میشود. در چاه میافتد و درنهایت در باغی سرسبز با عفریتی زشتچهره عشقبازی میکند.
ماهان که از این مصائب مستاصل شده، به درگاه خداوند سجده کرده و با راز و نیاز و نذر از او کمک میخواهد. تا اینکه مردی سبزپوش او را مییابد. این مرد خضر نبی (ع) است و به ماهان مژده میدهد که در اثر توبهاش، خواست خداوند بر این شده که او نجات بیابد. ماهان دست خضر را گرفته و ناگهان خود را در باغ و نزدیک یارانش میبیند.
روز پنجشنبه – گنبد صندلی (مشتری) – یغماناز دختر خاقان چین – افسانه: خیر و شر
دو جوان بهنامهای خیر و شر در مسیری همسفری بودند. گذر آنها به بیابانی سوزان و خشک افتاد. خیر که همه آب خود را در مسیر نوشیده بود، از شدت عطش دستبهدامان شر شد. خیر دو گوهر گرانبهای خود را در ازای جرعهای آب به شهر پیشنهاد داد. اما شر گفت که اگر از این بیابان گذشتیم و به شهر رسیدیم، تو گوهرها را از من بازپس خواهی گرفت، چیزی به من بده که نتوانی پس بگیری. درخواست شر، چشمهای خیر بود. در انتها، خیر که از تشنگی به هلاک افتاده بود، شرط شر را پذیرفت.
شر با دشنهای چشمان خیر را درآورد، اما آبی به او نداد و گوهرهایش را هم دزدید. در این حین، چوپانی ثروتمند با خانواده و گلهاش از آن بیابان میگذشت. دختر چوپان در طلب آب به چشمهای در ان حوالی رفته بود که صدای نالۀ خیر را شنید و او را به خانه برد. چوپان از درختی صحبت بهمیان آورد که برگهایش برای درمان نابینایی و صرع مناسباند. و به کمک این برگها، دختر چشمان خیر را شفا داد. خیر مدتزمانی برای چوپان کار کرد و در این زمان، عاشق دختر او شد.
خیر جوانی بیچیز بود و دختر از خانوادهای دارا. خیر خجلانه از چوپان اجازه خواست تا به شهر و دیار خویش بازگردد؛ اما چوپان او را با وعده ازدواج با دخترش و زندگی خوش و خرم نزدیک خویش نگه داشت. روزها گذشت تا چوپان تصمیم گرفت گلهاش را به سرزمین دیگری ببرد. خیر پیش از حرکت، مقداری از برگ آن درخت را جمع کرد و راه افتاد. در مسیر آنها به ملکی رسیدند که دختر پادشاهش از صرع رنج میبرد. پادشاه شرط کرده بود که هرکس دخترش را درمان کند، داماد او و وارث تاج و تخت خواهد شد.
جوان نزد شاه رفت و با برگهایی که همراه داشت، بیماری دختر را شفا داد. اما چیزی طلب نکرد. پادشاه بهاصرار دختر خویش را عروس خیر کرد. وزیری هم در دربار بود که دخترش از آبله نابینا شده بود. جوان بار دیگر از برگها استفاده کرده، دختر وزیر را هم شفا داد. بعد از این ماجرا، دختر وزیر هم به همسری خیر درآمد و او درنهایت، حاکم آن دیار شد.
روزی از روزها خیر با شر مواجه شد. شر خود را «مبشر» معرفی کرد؛ اما خیر او را شناخته بود. شر که ماجرا را چنین دید، به دستوپای خیر افتاد و عذر خود را نام خویش آورد. خیر با صفای طینتش از جرم شر گذشت؛ اما چوپان –که ملازم خاص خیر شده بود- با خنجری سر از تن شر جدا کرد تا دیگر نتواند به کس دیگری آسیب برساند.
روز جمعه – گنبد سپید (زهره) – دختر پادشاه اقلیم هفتم – افسانه: باغِ جوان پارسا
جوانی پارسا باغی همچون بهشت داشت. روزی از روزها گذر او به باغ افتاد و صدای ساز و آواز شنید. اما چون کلید نداشت، از سوراخی در دیوار وارد شد. دو زن او را به باد کتک گرفتند؛ اما وقتی فهمیدند او صاحب باغ است، از او دلجویی کردند. آن دو زن به جوان گفتند که امروز زیبارویان شهر در اینجا جمع شده، به عیش و نوش مشغولاند و ما را بهعنوان نگهبان گماشتهاند تا چشم نامحرمی بر آنها نیفتد. آنها به جوان اجازه دادند که در اتاق خشتی کوچکی پنهان شده و دختران را تماشا کند.
شهوت جوان جنبیده بود و او به تماشا مشغول شد. در این میان از دختر چنگزن مجلس خوشش آمد و او را طلبید. آن دو زن با هماهنگی دختر چنگزن، او را نزد صاحب باغ آوردند تا کام بگیرد. اما در آن حین دیوار اتاق فروریخت و کام آنها ناقص ماند. در ادامه چندینبار دیگر جوان و دختر باهم گرد آمدند، اما هربار حادثهای از کامجویی حرام آنها ممانعت کرد. تا اینکه جوان توبه کرد و گفت که خداوند به خاک این باغ عنایت ویژه دارد و نمیخواهد گناهی در آن رخ بدهد. پس دختر چنگنواز را بهعقد خود درآورد تا لذت حلال او را بچشد.
ادامه ماجرای هفتپیکر نظامی و داستان بهرام گور
ماجرای هفت گنبد اینجا بهاتمام رسید و بهرام آگاه شد که بار دیگر خاقان چین قصد حمله به ایران کرده است. اینبار ماجرا بیخدارتر بود و وزیر ستمکار بهرام، از غیبت او سوءاستفاده کرده، ثروت ملک را بر باد داده و ستمها بر مردم مظلوم مملکت کرده بود. بهرام مستاصلانه به شکارگاه زد تا اندیشهای کند.
بهرام شبانی را دید که سگ گلهاش را به درخت آویخته است. از او راز این کار را پرسید. شبان خبر داد که این سگ، دل در مادهگرگی بسته بوده و از اعتماد شبان سوءاستفاده میکرده است. مادهگرگ با سگ گله همبستر شده، سپس با این رشوه، گوسفندی از گله میربوده است. این حکایت بهرام را سر عقل آورد و او به قصر برگشت.
بهرام وزیر خائن خود را فراخواند و بازخواستش کرد. سپس در زندانها را گشود و از زندانیان خواست تا شکایات خود را پیش آوردند. از میان صدها زندانی، هفت نفر انتخاب شدند تا شکایت پیش شاه ببرند. پس از آنکه این هفت مظلوم داستان جنایتهای وزیر و همراهان او را تعریف کردند، بهرام دستور به کشتن وزیر داد و عدالت را در قبال زندانیان بهجای آورد. خاقان چین که این ماجرا را شنید، از بهرام پوزش خواست و به سرزمین خود برگشت.
فرجام کار بهرام گور نیز چنین بود که روزی از روزها در طلب گوری به غار وارد شد و دیگر بازنگشت. هرچه سپاهیان در طلب او غار را زیرورو کردند، نشانی از پادشاه خود نیافتند و هیچکس راز ناپدیدشدن بهرام را کشف نکرد.
گرچه پای هزار گور شکست … آخر از پایمال گور نرست
پایان کتاب هفتپیکر نظامی
نظامی پس از روایت این داستانها و حکایات و اندرز دادن خوانندگان در خلال آنها، منظومۀ خود را با دعای علاءالدین کرپارسلان بهپایان میبرد.
پست خیلی طولانی شد؛ امیدوارم لذتبخش بوده باشد و خسته نشده باشید. بهحقیقت برای نوشتن این خلاصه زمان و انرژی زیادی صرف کردهامد؛ لطفا بدون منبع کپی نکنید! اگر دوست داشتید جایی استفاده کنید، لطفا از «خلاصه هفتپیکر نظامی توسط رحمان نقیزاده در وبلاگ عقاید یک گرگ» استفاده کرده و به این صفحه لینک بدهید. اگر دانشجوی ادبیات هم هستید، لطفا بههیچوجه کپی نکنید! این کتاب جزء منابع کنکور ارشد زبان و ادبیات فارسی و کنکور دکترا نیست، اما آنقدر شیرین و خواندنیست که ارزش دارد زمان مشخصی را به آن اختصاص داده، برای یکبار هم که شده خود نظم را بخوانید.
اگر نکتۀ مثبت و منفیای در خلاصه هفتپیکر نظامی میبینید، لطفا در بخش دیدگاهها با من درمیان بگذارید؛ تا در خلاصه کردن متنهای کهن دیگر و بخش معرفی کتاب وبلاگ عقاید یک گرگ لحاظ کنم. برای شرح هفت پیکر نظامی هم کتابهایی در دسترس هستند، برای همین اینجا اشارهای نمیکنم. هدف این یادداشت صرفاً ارائه خلاصه داستان هفت پیکر بود تا علاقهمندان با این منظومه عاشقانه ارزشمند آشناتر شوند.
113 دیدگاهها
خیلی جامع و کامل و خلاصه خیلی ممنون
خوشحالم که خلاصه هفت پیکر نظامی براتون مفید بوده.
افسوس اگه منظومه بهرام و هفت خان رستم تو کره نوشته شده بود تاحالا 100 تا سریال ازش میساختن
ممنون از بیان شیواتون.سریال نوبت لیلی رو پیشنهاد میکنم ببینید که در همین مضمون هست. با تشکر
ممنون بابت پیشنهاد شما.
اتفاقا من به خاطر هیمن سریال نوبت لیلی ترغیب شدم و این خلاصه جامع رو خوندم ولی اشاره ای به اون طول عمر بهرام گور ونحوه زنده موندنش نشد
یکبار برای همیشه داستان هفت پیکر رو خوندم و خیالم از این بابت راحت شد!
باسلام
خیلی ممنونم که خلاصه هفت پیکر را به نثر برای ما گذاشتید.
البته هفت پیکر را خریده ام و اصل آن را می خوانم .
فقط دلم از این می سوزد که نظامی گنجوی را هم از ما ایرانیان دزدیدند.
و آیا به نظر شما هفت پیکر ربطی با هفت مرحله عطار و یا هفت مرحله آیین مهر ندارد ؟
بحث درباره تعلق گنجوی به یک خاک طولانیست و وارد نمیشویم. درباره سوالتان من مطالعه زیادی نداشتهام و نمیتوانم نظر مشخصی بدهیم. فقط میدانم که عدد 7 از مهمترین اعداد در نمادشناسی است و اگر درست خاطرم مانده باشد چند مقاله و کتاب هم در این زمینه منتشر شدهاند.
درود بر شما
ضمن سپاس فراوان از جناب نقی زاده،
همانطور که پس از اسلام ، اهل عرفان از عددهفت در نام و مضمون آثارشان استفاده نموده اند،
تقدّس عدد هفت نزد اهالی سرزمین پارس ،
قبل از اسلام نیز وجود داشته،
باربد ( پهلبد ) موسیقیدان دربار ساسانی،
هفت لحن ( نوت ) موسیقی را به نام
“هفت خسروانی” تدوین نمود.
بعدها در زمان قاجار،
توسط میرزا عبدالله و میرزا علی اکبر فراهانی ،گوشه ها و نغمات مختلفی از موسیقی ایرانزمین زیر مجموعهء هفت دستگاه موسیقی قرار گرفتند .
ارتباط نزدیکی با تعداد سیارات کشف شدهء
منظومهء شمسی تا آن روز دارد که هفت روز هفته نیز با این هفت به علاوهء ماه نامگذاری گردیده .
*[ کیوان شید،مهرشید،مه شید،بهرام شید،تیر شید،
اورمزد شید و ناهید شید ]
مثلا” در اشعار شاه نعمت الله ولی (رحمه الله علیه)
هفت رنگ مختلف زین هفت گردد آشگار…
هفت سلطانند بر بام قلاعش شش جهت …
هفت سرهنگند و ایشان را ده و دو خلوت است
* روزهای هفته در زبان انگلیسی و بیشتر زبانها ، ترجمه هاییست از همین نامگزاری روزهای هفته *
انشاءالله همواره شاد و سلامت،پیروز و موفق باشید.
بسیار بسیار عالی
خوشحالم که مطلب خلاصه هفت پیکر نظامی گنجوی مورد پسندتون واقع شده.
ممنون از شما بخاطر این پست زییا، خدا رحمت کند مرحوم نظامی استاد سخن پارسی را
سبلام
لازم بود به خاطر زحمتی که برای تلخیص نظم هفت پیکر کرده بودید صمیمانه تشکر کنم.
از
آن بهره بردم.
حقیقتا درس های با ارزش زیادی خصوصا از حیث تربیتی و روانشناسی در ان مشاهده کردم.
خواهش میکنم. امیدوارم فرصتی پیش بیاید تا سایر آثار بزرگ ادب کشورمان را هم خلاصهنویسی و در وبلاگ منتشر کنم.
سلام
خیلی مفید و موجب ثمر بود خیلی خوشحالم که کتاب به این بزرگی رو خلاصه وار در سایت قرار داده اید خیلی ممنون ولی تک به تک معنی ابیات کتاب هفت پیکر در سایت میبود بهتر میشد!
قاعدتا امکان پست همه ابیات هفت پیکر نظامی در وبلاگ نیست. ولی کتاب هفت پیکر PDF حتما در نت موجوده.
سلام ممنون ازخلاصه این همه مطالب زیبا و دلنشین
در پناه نور و عشق الهی باشید
ممنونم از زحمتی که برای خلاصه این کتاب زیبا گذاشتید امیدوارم این کار رو با قدرت بیشتر در سایر آثار کهن ادامه بدید
حتما تلاش میکنم آثار نظامی گنجوی و سایر شعرای بزرگ رو هم خلاصه کنم.
سلام و خسته نباشید بابت این کار با ارزشی که انجام دادین .من قسمت روزهای هفته که مربوط به هفت گنبد بود و متوجه نشدم یعنی متوجه ارتباط داستانهاش با داستان بهرام گور نشدم اگه ممکنه کوتاه برام بگین .بازم ممنون برای اثر ارزندتون
در هفت پیکر نظامی بهرام گور با هفت دختر زیبا ازدواج میکنه و قصرهایی با رنگهای مختلف براشون میسازه و هرشب مهمون یکی از این قصرها و شاهدختها میشه. اونها هم یک حکایت برای پادشاه تعریف میکنن که بهنوعی به رنگ قصر خودشون ارتباط داره. درواقع این داستانها ربطی به شخصیت بهرام گور ندارن و افسانههایی هستن که همسرانش براش تعریف میکنن.
من کتاب را خواندم اماخیلی جاهامتوجه نشدم باخواندن مطلب شمابسیاری مبهمات برایم قابل فهم شد بسیاربسیارازشماممنونم.امیدوارم زندگی شادی داشته باشید.
خوشحالم که خلاصه هفت پیکر نظامی براتون مفید بوده. باز هم با ما همراه باشید. ممنونم.
درودبرشما
بسیار سلیس و روان بازگردانی و تلخیص کردید .
قلمتان نویسا
ممنونم. لطف دارید.
ممنونم اقای نقی زاده بسیاااار لذت بردم …من دانشجوی هنر هستم و قراره برای پایان نامه این هفت افسانه را تصویر گری کنم …تا قبل ازین خیلی متوجه نمیشدم جریان را و خیلی مطالبتون برام مفید بود
خوشحالم که خلاصه هفت پیکر نظامی براتون مفید بوده. امیدوارم موفق باشید.
انقدر جذاب بود که کامل خوندم و اصلا متوجه نشدم نیم ساعت تمام گذشته. خیلی ممنون.
خوشحالم که تو هم مطلب چکیده هفت پیکر رو پسندیدی.
از اینکه این مملکت مال گورکانیها بوده و پدران متخاصم بودن شکی ندارم ، از اینکه چین و تورک و عرب از ایرانی متنفرن حق میدم اما گناه خودمو نمیدونم چیه !!؟ من چه گناهی کردم که بخاطر ندونم کاری پدر پدر پدربزرگم باید بسوزم ،،، تا جایی ام که شنیدم و تحقیق کردم پدرم ، پدربزرگم و پدر پدربزرگم آدمای شریف و زحمتکشی بودن تمام عمرشون در حال کشت و زرع بودن نه با مغولهای قاجار سر جنگ داشتن ، نه با روسهای شوروی بده بستون ،،، یهو دستشونو گرفتن آوردن تو این سرزمین ، من چرا باید تاوان گناه یکی دیگه رو بدم !!!؟ مگه من خواستم که اینطور بشه!!!؟
بسیار از مطالعه این خلاصه لذت بردم. واقعا ممنونم از زحمتی که برای جمعآوری این پست کشیدید.
سپاس فراوان
خوشحالم که از مطالعه خلاصه هفت پیکر نظامی لذت بردید. با وبلاگ همراه باشید و نظراتتون رو درباره باقی یادداشتهای معرفی کتاب هم بنویسید. ممنونم.
باعرض سلام خدمت جناب نقی زاده . بسیار سپاسگزارم اززحماتیکه بابت جمع آوری این مطالب کشیدید . بسیار ارزنده بودند . باارزوی موفقیت شادی وسلامتی برای شما.
ممنون از لطف شما به بنده و وبلاگ عقاید یک گرگ.
واقعا ممنونم از این همه صبر وحوصله که برای این خلاصه مفید بخرج دادید. ما از دکتر یاحقی خلاصه شاهنامه رو به نظم و نامه پارسایان دکتر یوسف پور رو به نثر داریم که مفیده. از دکتر فتوحی مثنوی رو داریم به نثر. الان این کار شما رو از هفت پیکر داریم به نثر. آیا خلاصه دیگه هست که اینجا معرفی کنید ؟
خلاصه متون کهن رو معمولا نمیخونم. ولی اگر متن تاثیرگذاری بخونم خودم خلاصهنویسی میکنم حتما.
درود بر جناب نقی زاده
پرسشم اینست که هدف نظامی از هفت افسانه که توسط هفت همسر بهرام خوانده می شود چیست؟ صرفا داستان سرایی است یا هر افسانه پند خاصی دارد؟ منظور افسانه ها را درک نمی کنم . لطفا راهنمایی نمایید . با سپاس
مقالههای پژوهشی زیادی درباره هفت پیکر نظامی نوشته شدهن. از سایت انسانی دات آی آر جستوجو کنید و کاملتر با این اثر آشنا بشید.
سلام خیلی ممنون از زمانی که صرف انتشار این اثر کردید فقط ای کاش هفت مظلوم رو هم می نوشتید
بازم ممنون
درود و سپاس.کار نیکی کردید ..بهتر بود پند هر داستان رو در آخر هر سخن میآوردید.عامه پسند نقل کردید اما بی معنی.
درود
واقعاازشماسپاسگزارم.اصل کتاب برام خیلی سنگین بود باکلمات سخت….امااین خلاصه نویسی شما بسیارمفیدوموثراست.اینکه اصل ماجراوداستان به این سادگی بیان بشه یعنی زحمت زیادی پشتش بوده…تندرست باشید وبرقرار
ممنون از توجه شما به خلاصه هفت پیکر نظامی.
سلام
روان و ساده و قابل فهم نوشتید. خدا قوّت!
خیلی خوب است اگر بازهم از این خلاصه ها منتشر کنید.
بهزودی حتما خلاصه متون کهن فارسی به وبلاگ افزوده خواهد شد.
سلام و خسته نباشید. بسیار عالی بود؛ واقعا استفاده کردم.
خوشحالم که خلاصه هفت پیکر نظامی مورد توجهتون واقع شده.
خیلی عالی بود. من فردا امتحان این درس رو دارم و بنابر عادت درباره کتابی که میخوانم جستوجو کردم و با وبلاگ شما مواجه شدم. خداوند خیرتان دهاد. برای خلاصه کردن و… با بنده هم در میان بگذارید. شاید همکاریای حاصل شد… ممنونم
ممنونم.
بسیار عالی. از زحماتتان برای خلاصه کردن کتاب متشکرم
مشغول مطالعه کتابی بودم به نام “روانکاوی و ادبیات” نوشته حورا یاوری که به تحلیل هفت پیکر پرداخته از دیدگاه روانشناسی یونگ و فروید. مطلب شما بسیار مفید و بجا بود.
چه جالب. کتاب روانکاوی و ادبیات حورا یاوری رو نخوندهم. باید حتما تهیه کنم و بخونم.
خوشحالم خلاصه هفت پیکر براتون مفید بوده.
درود فراوان بر شما فرهیخته گرانمایه
بسیار لذت بردم از مطالعه خلاصه هفت پیکر نظامی
از شما بسیار سپاسگزارم که برای ما وقت گران بهایتان را گذاشتید
لطفا مرا سر افراز فرمایید و از وبسایت من بازدید نمایید.
دان پن دات آی آر ……. مهندس آیت قدیری
سلام از نثر یادداشتها خیلی لذت بردم و امیدوارم همیشه پاینده باشید خودتان و قلمتان کتاب یاب سالاری》گوگل
بسیار عالی . خدا قوت
بسیار لذت بردم
فقط خواستم برای زمان و زحمت شما قدردان باشم
سپاسگزارم.
تشکر. عالی بود
نسخه اصلی هفت پیکر نظامی چقدر ارز شمالی داره؟
واقعا فوق العاده بود، اینقدر زیبا و دلنشین بیان شده بود که حیف بود تا اخرش پشت سر هم نخونی. خیلی ممنونم
سلام وعرض ادب ،بسیار زیبا و خلاصه ،سپاس از شما ،بنده هم بسیار علاقمند به داستان روزهای هفته هستم و اونو به صورت صوتی خوندم و از جنابعالی و علاقمندان دعوت میکنم گوش دل بسپارند به شنیدن پادکست های سرندیپیتی _ لیلا در کانال تلگرام و اینستا و یو تیوب با نشانی serendipity_leila
عالی بود . من بسیار استفاده کردم
سلام. نسخه اصلی هفت پیکر نظامی چقد ارزش مالی داره؟
منظورتون از نسخه اصلی چیه؟
سلام خسته نباشید استاد واقعا از قلم روان وبیان شیواتون لذت بردم ممنونم بخاطر زحماتی که کشیدید.کاش اساتید گرامی مثل شما زحمت بکشند وداستان کتابهای شعرای بزرگمان را به صورت کتاب داستان برای کودکان روایت کنند تا آنها هم از این همه زیبایی بی بهره نباشند.بازم ممنون
ممنونم. لطف دارید.
با سلام و درود فراوان و سپاس بابت این همت عظیم و این لطف شریف به پارسی زبانان که از پنجره ای که شما گشودید به این گنج فرهنگی به خلاصه واقف آیند. تمنایم از استاد این است که بفرمایند کدام نسخ به نثر درامده منظوم نظامی، ارجح است. لطف عالی مستدام
به نثر اطلاع ندارم؛ ولی برای مطالعۀ آثار نظامی فعلا بهترین تصحیح همون نسخۀ قدیمی برات زنجانیه. البته دکتر پورنامداریان روی تصحیح جدیدی از مخزنالاسرار کار میکنن.
خيلي ممنون و سپاس گزارم من تا حالا موضوع هفت پيكر را نمي دانستم برايم خيلي جالب بود
خواهش میکنم. خوشحالم از خلاصه هفت پیکر نظامی لذت بردهاید.
عالی بود رحمان عزیز
ماها اکثرا سایر آثار نظامی مثل خسرو و شیرین و لیلی و مجنون رو شنیده بودیم ولی از هفت پیکر نمیدونستیم و واقعا مثل باقی آثار نظامی شاهکاره
لطف داری.
ساده و روان و خلاصه بود ممنون
سپاسگزار از زحمتی که کشیدید ،بسیار سودمند بود،من دانشجوی ارشد ادبیات هستم و کپی نکردم ولی یادداشت برداری کردم۔باز هم سپاس
موفق باشید میترا جان.
از زحمات شما بسیار سپاسگزارم. واقعا مورد پسند قرار گرفت.امید است آثار بیشتری از ادبیات فاخر ایران، اینگونه جهت آشنایی خلاصه گردند.
ممنون. حتما سر فرصت این کار رو خواهم کرد.
خسته نباشید.. خیلی مفید و زیبا بود و برای منی که آشناییت زیادی با ادبیات نظامی نداشتم خیلی مفید و موثر واقع شد.. ممنونم
سلام خیلی ممنون عالی بود
البته یه مقدار بیش از حد و زیادی خلاصه شده بود ولی بازهم جالب بود.
سلام درودبرشما،لذت بردیم ازاین خلاصه که گویابودداستان طولانی وکهن را،امیدوارم سلامت و پیروز باشید بنده باستان شناس هستم و درحال حاضر کاری روانجام میدم که از شاه نجیب بهرام ساسانی در آن نهفته است بسیار هنرمندانه به رمزبرده شده چنانچه تمایل داشته باشید رویت کنید هم باستانی رو تماس بگیرید
چقد خلاصه خوبی بود،من سریال نوبت لیلی رو نگاه میکنم و از اونجا علاقه پیدا کردم که خلاصه داستان و بخونم سعی میکنم کاملش رو هم بخونم خود اثر بصورت شعر هست نه؟
بله. شعره.
عالی بود سپاس ازشما استاد ارجمند/ من افتخارمیکنم که ایرانی م وهم نژاداین شاعران گرانقدر/و نیزبه پارسی زبان بودنم می بالم.
خواهش میکنم. چرا به چیزهایی افتخار میکنید و میبالید که خودتون نقشی در انتخابشون نداشتهید؟
آقاسعیدیعنی چی چین وترک وعرب ازایرانی متنفره میشه بگی چه هیزم تری بهتون فروختیم.
سلام بسیار عالی من هفت پیکر را نخوانده ام و نوشته های شما برایم مفید بود هرچقدر به جزئیات این داستان ها بپردازید بهتر است
بسیار عالی بود این خلاصه. ممنونم از شما. من سریال نوبت لیلی رو دارم می بینم و ترغیب شدم به داستان هفت پیکر نظامی. سپاسگزارم از خلاصه ای که ارایه دادید.
خواهش میکنم. ممنون از حسن توجه شما.
بسیارعالی بود ممنون خیلی زحمت کشیدید
ممنون از امعان نظر شما.
سلام من قبلا هفت پیکر را در دوران سربازی خوانده بودم و شبهای یلدا از داستانهایش استفاده می کردم
خواندن مطالب شما برایم تجدید یاداوری و خاطره شد . از شما که بسیار شیوا . روان و خوب مطالب را خلاصه کرده بودید و نوشته بودید تشکر می کنم .
خواهش میکنم. لذت ببرید.
ممنون از بیان خلاصه این کتاب. سوالی که در ذهن من مطرح شد این است که نظامی از بیان این داستانها چه هدفی داشته است؟ چرا در همگی آنها نوعی شهوت رانی و مسائل سخیف مطرح میشه؟ نظامی حتی از داستان همبستری سگ گله و ماده گرگ هم صرفنظر نکرده است!
اتفاقاً نظامی شرم کلام بالایی داره و برای توصیف صحنههای جنسی هم تلاش کرده کاملاً در لفافه بنویسه.
سلام. فوق العاده خوب و خلاصه توضیح دادین. حین اینکه کلیت مطلب دست آدم میاد، از جزئیات ماجرا هم عقب نمیمونه.
ایول
تشکر
با سپاس از تلاش ارزشمند شما دوست گرامی.
بسیار لذت بخش بود و سپاسگزارم! اپرای پوچینی به نام توراندخت که در سراسر دنیا معروف و از بهترین آثار پوچینی هست، از هفت پیکر الهام گرفته شده . پیشنهاد میکنم حتما این اپرای زیبا رو ببینید و بشنوید . موفق باشید
سلام سپاس بابت وقتی ک برای نوشتن این خلاصه صرف کردید و به رایگان در اختیار عموم قرار گذاشتید.
من مدتی پیش از کاخ مرمر بازدید کردم. آثار نظامی (هفت پیکر – خسرو و فرهاد و شیرین) رو به صورت نقاشی در تالار رنگ و سرسرای این مجموعه دیدم. علاقه مند شدم در اینترنت جستجو کردم و خلاصه شما رو خوندم ک خیلی عالی بود. فقط اینک شما میدونید ک چرا از داستانهای نظامی برای این کاخ استفاده شده؟ و مثلا داستانهای دیگ از شاهنامه و … نه. خیلی ممنون
نه متاسفانه اطلاعی ندارم.
فدااات، نجیب الله افغان هم از مخلص داستانهای هفت پیکر مستفید گردید با خواندنش، خداوندج به شما عمر طولانی بدهد، من داستانهای حکیم نظامی گنجوی را از شیرین خسرو تا لیلی و مجنون به نظم مطالعه کردم و نبودت به هفت پیکر رسید ابتدا خلاصه داستان را به نثر که شما تفسیر کردید خواندم تا در وقت مطالعه نظم این داستان دچار مشکل فهمی نگردم، به هر حال سپاس از شما.
خوشحالم که مفید بوده براتون جناب نجیب.
برکات قلمتون بردوام
این هفت گنبد بود یا هفت پیکر؟
همونه.
سپاس
من سالها قبل کتاب هفت پیکر تصحیح دکتر محمد روشن رو برای ارشد ادبیات پاس کردم چندی پیش شروع به باز خوانی این کتاب کردم بیت خنده ومستی ام به تاویل ست خنده شیر ومستی پیل است روهمین الان صفحه اول همون کتاب بعد از به نام خدا نوشتم بیت بسی جای تامل داره .
بسیار عالیست. موفق و سرفراز باشید
لطف دارید خانم وزیری.
درود بر شما وسپاس از کمکتان به ادبیات ایران زمین منم امسال هفت پیکر رو برای ارشد ادبیات دارم ،با خلاصه شما نیازی به شرحهای بزرگ و طولانی نیست ، راه رو پیدا کردم
بسیار خوب و مفید بود ،شاید خیلی از علاقهمندان به نظم و نثر کتب کهن فارسی به دلیل سنگین بودن مطالب و حجم بالای آن از مطالعه اجتناب میکنند با این دلیل که از حوصله خارج است،اما میشود با خلاصه خوانی این آثار به زبان ساده،ذوق و شوق خواننده را تقویت کرد که رفته رفته با آثار فاخر مشاهیر پارسی آشنا شوند و مطالعه کنند.
اینو می دونم اگر الان نظامی زنده بود حتی در اروپا هم شعرهاش سانسور می شد. مانند لولیتای ناباکوف
سلام دو تا سوال دارم این که میگن یکی از گور هوایی که بهرام میره دنبالش در اصل زنی بوده که بهرام عاشقش بوده درسته یا نه یعنی زنی که خودش رو به شکل گور در آورده بود
دوم اینکه بهرام نامیرا بوده یا توی داستان اصلا همچین موضوعی نیومده
سلام عالی بو خدا خیرتون بده. ممنون از شما