معرفی کتاب مردابمردهگی را با اولین صفحه از کتاب شروع میکنم: «همسایهام، که عجیبترین پیرمرد شهر بود، همیشه میگفت: تنها آدمها نیستند که؛ حتی مرگ هم اگر بفهمد نیازش داری ناز میکند. و من هربار بعد از این جمله با خودم فکر میکردم تنها ترسوها منت مرگ را میکشند؛ باجربزهها مرگ را برای خودشان خلق میکنند.»
مردابمردهگی اولین کتاب منتشرشدۀ من بود؛ و با اینکه شاید از نگاه اهالی ادبیات ضعفهای بزرگی داشته باشد، اما من مثل فرزند بزرگترم دوستش دارم و میخواهم در یک یادداشت کوتاه به معرفی کتاب مردابمردهگی خودم بپردازم!
چند نکتۀ کوچک درباره کتاب مردابمردهگی
مردابمُردهگی یعنی چه؟ پیشتر در جواب این سوال نوشته بودم: «گاهی آدمی زنده است، حضور دارد، امّا زندگی نمیکند. میبینیاَش که گوشهای در خود فرو رفته است. اینجاست که میفهمی مُردابمُردهگی یعنی چه. آنجا که دیگران پا از کرانهات پس میکشند که مبادا نفرینِ ایستایی وُ تعفنات دامنشان را آلوده کند، دچار مُردابمُردهگی شدهای.» این تعریف کوچکی بود برای عنوان کتاب مردابمردهگی.
مردابمردهگی با دو نیمفاصله و بههمین شکل که نوشتهام، نوشته میشود. گاهی اوقات دوستان از «مرداب مرده گی»، «مرداب مردگی» و یا «مردابِ مردهگی» استفاده میکنند؛ که صحیح نیستند. قاعدتا میبایست مینوشتم «مردابمردگی»؛ اما برای تاکید روی بخش مرگ این ترکیب، «ه» را حذف نکرده، نوشتم «مردابمردهگی».
داستان کتاب مردابمردهگی
راوی داستان از زندگیاش، که همان مردابمردهگی است، میگوید و کمکم پای پیرمردی هم به ماجرا باز میشود. گاهی اوقات راوی با پیرمرد همراه شده و ضمن صحبت با او، به واکاوی شخصیتش میپردازد و تصمیمهایی برای روزهای پیش روی خود میگیرد.
عنصر تکرارشونده این داستان «مرگ» است؛ و همین مسئله ما -منِ نویسنده و ناشر محترم- را برای گرفتن مجوز انتشار کتاب با مشکلاتی مواجه کرده بود. نتیجۀ این مشکلات، و راهکار ما برای حل آنها، شد مقدمهای که در ابتدای کتاب نوشتهام!
«پیش از آغاز مطالعۀ این کتاب به این فکر کنید که زندگی چقدر زیباست. خانواده، دوستان، سلامتی، لبخند و… نعمتهایی هستند که زندگی را زیبا میکنند. قدر زیباییهای زندگی را بدانیم و نگذاریم که تخیلات شخصی دیگر حالمان را دگرگون کند! و این نکته را هم فراموش نکنید که اتفاقات دنیای ادبیات، متعلق به همان دنیاست و نباید اجازه بدهیم که پایشان به دنیای واقعیمان باز شود! میخواهم بگویم که وقتی این داستانها را میخوانید، تا آخر به حماقت شخصیتها و نویسنده بخندید! درکل به همهچیز بخندید تا مطالعهتان تمام شود.
قربان خندههایتان بروم؛ رحمان!»
این هم گوشهای از مصائب نویسندگی! بههرحال چنین مقدمهای برای کتاب نوشتم تا اجازه انتشار پیدا کرد. این کتاب مجموعهای از داستانهای کوتاه بههمپیوسته است و در ادامۀ یادداشت معرفی کتاب مردابمردهگی بیشتر دربارهشان صحبت خواهم کرد.
معرفی کتاب مردابمردهگی
معمولا یادداشتهای معرفی کتاب را با معرفی کوتاهی از نویسنده شروع میکنم؛ اما حقیقتا اینجا شرم حضور اجازه نمیدهد خودم را معرفی کنم! من، رحمان نقیزاده گرمی، تا امروز دو تا کتاب، یک مجموعهشعر با عنوان «با من تبرخورده از بهار نگو» با همکاری نشر آنیما و استاد حامد ابراهیمپور و یک مجموعهداستان با عنوان «مردابمردهگی» با نشر موغام تبریز منتشر کردهام. در این یادداشت به کتاب مردابمردهگی میپردازم و بعدها درباره کتاب با من تبرخورده از بهار نگو هم خواهم نوشت.
همانطور که اشاره شد؛ کتاب مردابمردهگی از سوی نشر موغام تبریز روانۀ بازار کتاب شده است. چاپ اول این کتاب در سال 1395 و با قیمت 12000 تومان منتشر شد؛ و در سال 1398 چاپ دومش با قیمت 28000 تومان به نمایشگاه کتاب تهران رسید. خود من هم از قیمت کتاب رضایت نداشتم؛ اما گرانی ناگهانی کاغذ و عواملی از ایندست، ما را شرمنده خوانندگان کرد. در حال حاضر، چاپ دوم کتاب مردابمردهگی هم تمام شده و خبری از چاپ سوم نیست.
اگر دوست داشتید این کتاب را با قیمتی ارزانتر و بهسادگی تهیه کنید، میتوانید از اپلیکیشن فیدیبو استفاده کرده، نسخه دیجیتال کتاب مردابمردهگی را با قیمت 4000 تومان / 3 دلار تهیه کنید. در فیدیبو همچنین میتوانید نمونهای از کتاب را پیش از خرید مطالعه کنید.
کتاب مردابمردهگی در قطع جیبی و 200 صفحه منتشر شده؛ و طراحی جلد کتاب را وحید دولتشاهی برعهده داشته است. این کتاب در فهرستنویسیها مجموعه داستانهای فارسی قرن 14 آورده شده؛ اما ناشر آن را در گروه رمانها قرار داده است. نظر خودم هم به مجموعه داستان نزدیکتر است. کتاب مردابمردهگی مجموعهای است از داستانهای کوتاه که هرکدام تکهای از یک فاجعۀ درونانسانی را روایت میکنند؛ تا درنهایت، تصویر کامل این انسانِ فروریخته را ببینیم. برای شناخت بیشتر شما از کتاب، در ادامه تکههای کوچکی از کتاب را خواهم نوشت.
بریدههای از رمان مردابمردهگی
«سوز زمستان انگشتانم را میسوزاند. دستهایم را محکمتر چپاندم توی جیب پالتوم. قدمهایم را کند کردم، که دیرتر برسم. برای من، که یکعمر دیر رسیده بودم و به هیچچیز هم نرسیده بودم، رسیدن و دیررسیدن و یا حتی هرگز نرسیدن هیچ فرقی نداشت.»
«بدیِ آخرینبار این است که هیچوقت نمیتوانی مطمئن شوی که کدامبار واقعا همان بارِ آخر است. گاهی، کاری، حرفی، مکانی را جا میگذاری برای آخرینبار، و بعد میفهمی آخرینبار همانی بود که جا گذاشتیاش. وقتهایی هم هست که طوری رفتار میکنی که انگار بار آخرین است، که نمیشود و آنقدر ادامه میدهی که حوصلۀ بودنت سر میرود.»
«جایی از کتاب خداحافظ گاری کوپر به داستان زنی اشاره شده که خاکستر معشوقش را به خانه میآورد و آن را در یک ساعتشنی میریزد و میگوید: خیال کردی راحت شدی؟ حالا با من پیر شو. به اینجا که رسیدم کتاب را بستم، خاکستر سیگارم را تکاندم و گفتم: دوست من، هیچ حواست هست؟ داریم پیر میشویم.»
«در آینه خودم را نگاه میکردم. انگار هولِ چیزی را دارم؛ منتظر اتفاقیام. دلیل اینهمه عجله برای پیرشدن را نمیفهمیدم. موهایم جابهجا سفید و خاکستری شده بودند. لحظهای درنگ کردم و بعد، انگار که چیزی از درونم تلنگر زد. به خودم گفتم: حواست هست؟ داری پیر میشوی. حتما کارهایی برای انجام دادن داری، پیش از آنکه کاری جز پیرترشدن از دستت برنیاید.»
«گاهی چنان دور میروند، چنان دیر میرسند که آدمی فراموشش میشود آن حسِ خوبِ کنارِ ایشان بودن، چه بود. رومن گاری در مردی با کبوتر نوشته است: دخترم دیر شده. خیلی دیر رسیدی. تو با همۀ حسن و جمالت، با تمام دنیای زیبایی که فقط زن قادر است روی این زمین به یک مرد بدهد، دیر رسیدی! او دیگر قادر به احساس و لذت بردن از اینها نیست.»
«مرد از پلهها پایین آمد. زن روی زمین –طاقباز- خوابیده بود. مرد، چندبار با پا روی شانههای او ضربه زد. زن تکان نخورد. مرد برگشت و از پلهها بالا رفت. دفتر یادداشتش را باز کرد و نوشت: روز دوازدهم؛ او همچنان مُرده است.»
«آدمها دوست دارند در آشناییهاشان قمار کنند؛ و با اینکه میدانند خواهند باخت، و میبازند، ولی باز هم حریصانه به این قمار ادامه میدهند، تا جاییکه آخرین داراییشان، اعتماد، را ببازند. بعد از آن است که تازه میفهمند هیچ آشنا و هیچ آشناییای ارزش بازنده بودن را ندارد؛ و دردناکتر اینکه میفهمند اعتمادی را که باختهاند، دیگر هیچوقت، پای هیچ میز قماری نمیتوانند از نو برنده شود.»
انتهای معرفی کتاب مردابمردهگی از رحمان نقیزاده
امیدوارم که این تکهها شما را به تهیه کتاب مردابمردهگی و مطالعهاش ترغیب کرده باشد. لطفا اگر قصد داشتید جایی از این نقلقولها استفاده کنید، ذکر رمان مردابمردهگی و رحمان نقیزاده را فراموش نکنید!
پیش از پایان به این نکته هم اشاره کنم که رسمالخط و نگارش این کتاب اشکالاتی دارد که متاسفانه، ضمن اصرارها و تلاشهای من، در چاپ دوم هم همچنان برطرف نشدهاند و از ظواهر امر چنین برمیآید که به اینزودیها هم برطرف نخواهند شد. با این حال، این ایرادات آنقدر شدید نیستند که در مسیر مطالعه شما دستاندازی ایجاد کنند! کتاب مردابمردهگی را از اپلیکیشن فیدیبو تهیه، و مطالعه کنید. نقدها و نظرات خودتان را هم همینجا مطرح کنید تا دربارهشان صحبت کنیم.
با احترام؛ رحمان نقیزاده گرمی
2 دیدگاهها
رحمان جان سلام
امیدوارم همیشه شاد و خندان باشی و همواره برای ما بنویسی
مرور خاطرات گذشته و به یاد سپاری اسامی گذشته همیشه هم بد نیست و گاهی خنده بر لب مینشاند.
وقتی اولین بار “برای خاطر پرستوها” را با نام تو دیدم از ته دل خندیدم و به یاد خاطرات دوران دانشجویی افتادم
هر چند خیلی دوستان صمیمی نبودیم ولی باهم خاطرات کوچیکی داشتیم. یادش بخیر اردوی قم که کلی باهم خندیدیم و خوش گذشت.
نوشته هایت و کتابهایت را میخونم و چون از نزدیک آشنایی دارم باهات، لذت می برم
ارادتمند
رضا
ممنونم. خوشحالم که در مسیر زندگیم دوستان خوبی مثل شما داشتهم.