امروز قرار است با یک کتاب کوچک و بینهایت لذتبخش آشنا شوید! اگر حدود یک دهه پیش عضو فعال فیسبوک بوده باشید حتماً با تصویرسازیها و نوشتههای زهرا فخرایی آشنایید. از آن سالها – تا جایی که من اطلاع دارم – یک یادگار از تصویرگریها و نوشتههای زهرا فخرایی مانده است: کتاب عینکو.
در کتاب عینکو زهرا فخرایی نوشتههای کوتاه خودش را با نقاشیهایی همراه کرده است. شخصیت اصلی این کتاب خود خانم فخرایی است؛ یعنی همان دختر عینکو! عینکو ما را با خود همراه میکند تا با دنیای شخصیاش آشنا شویم. ما صمیمانه و بیسانسور وارد زندگی عینکو میشویم و ماجراهای روزمرهاش را با نوشتههایی نسبتاً طنز و تصویرهایی ساده، امّا منحصربهفرد دنبال میکنیم.
در شناسنامۀ این کتاب آمده است؛ موضوع: داستانهای کودکان! ولی شما فعلاً اجازه ندهید کودکان زیر 15 سالتان به این کتاب دست بزنند؛ تا ببینیم در آینده رتبهبندیها چه تغییری خواهند کرد!
نمونهای از تصویرگریهای کتاب را در تصویر اصلی این یادداشت معرفی کتاب میبینید. برای آشنایی بیشتر شما، چند نمونه از نوشتهها را هم در ادامه میآورم.
از کتاب عینکو
اگر موهایم بلند بود
اگر کمی لاغرتر بودم
اگر باران میبارید
اگر منتظرِ آمدنِ کسی بودم
همینحالا به دریا میرفتم
و غمانگیزترین لحظۀ زندگیام را ثبت میکردم.
یک روز ما میمیریم و به آسمانها میرویم.
به ستارهها نگاه میکنیم و به زندهها، فکر میکنیم.
آنها خوابند یا بیدار.
بیدارها یا دارند به آرزوهایشان فکر میکنند یا هیچ آرزویی ندارند.
بیآرزوها، شب نمیخوابند.
شب به سقف زل میزنند و منتظرند.
انتظارِ صبح را میکشند.
روز از راه میرسد و آنها با خوشحالی میخوابند.
قبل از خواب با خود میگویند:
«یک شبِ دیگر هم گذشت، حالا مرگ یک قدم به من نزدیکتر است.»
در انتظارِ مرگ میخوابند و نمیدانند در آسمانِ ما شب را پایانی نیست.
اتاق شخصی کجاست؟
جایی است که آدم باید در آن گربه، سیگار و موبایلش را قایم کند و همیشه لبخند بزند.
بچهها وقتی میخندند یعنی شادند؛ وقتی گریه میکنند یعنی غمگیناند.
باید بزرگ شوند تا یاد بگیرند
وقتی غمگیناند لبخند بزنند
و گاهی بهخاطرِ شادیشان گریه کنند.
سالهاست درِ حیاطِ ما باز است، اگر هم باز نباشد طنابی به لنگرش بستهایم که همۀ آدمهای توی کوچه میتوانند طناب را بکشند و در را باز کنند؛
با این حال تا بهحال نه دزد در را باز کرده، نه آن کسی که من منتظرِ آمدنش هستم.
توی سرما نشستهام و دارم سعی میکنم شاعر شوم.
شاعری خیلی خوب است.
آدم اگر شاعر باشد
اگر زیر باران راه برود
سوت میزند، آواز میخواند، به عشقش فکر میکند و سرما را احساس نمیکند.
اما من چون شاعر نیستم، توی سرما فقط میتوانم بلرزم.
حتی با آتشزا و نفت هم بلد نیستم آتش روشن کنم.
تنها کاری که از دستم برمیآید این است که به تو فکر کنم.
ما بال نداشتیم؛
برای تجربۀ «رهایی» سقوط میکردیم.
حین نوشتن این یادداشت معرفی کتاب یکبار دیگر عینکو را مرور کردم. واقعاً حال آدم را خوب میکند! باید نوشتهها را در کنار تصویرها بخوانید تا متوجه منظورم شوید. کتاب عینکو واقعاً ارزان است و نسخۀ دیجیتالش هم پیدا میشود؛ پس بهانه نیاورید و حتماً هرچهزودتر بخوانیدش.
در یک نگاه
عنوان: عینکو
نویسنده و تصویرگر: زهرا فخرایی
ناشر: حوض نقره
نوبت انتشار: چاپ نخست بهار 1393
تعداد صفحات: 108 صفحه
قیمت: 9000 تومان
بعد از اینکه کتاب عینکو زهرا فخرایی را خواندید، لطفاً نظراتتان را دربارهاش همینجا بنویسید تا من هم از همنظری شما خوشحالتر شوم!