عمو شلبی آنقدر برای کتابخوانها آشناست که نیازی به معرفی نداشته باشد. حتی اگر شل سیلورستاین را نمیشناسید، مطمئن باشید که پس از خواندن این یادداشت، و نمونۀ اشعار او از کتاب جایی که پیادهرو تموم میشه عاشقش خواهید شد! البته من فقط متن کتاب را مینویسم و اگر آن را بخرید، میتوانید تصویرسازیهای سیلورستاین را هم در کنار شعرهای او ببینید.
شل سیلورستاین یا عمو شلبی کیست؟
آنچه در ادامه میخوانید یادداشت پشت جلد کتاب است:
شل سیلورستاین سال 1932 در شیکاگو متولد شد. عمده شهرت وی برای شعرهایش در ادبیات کودک و نوجوان است. هرچند در زمینههای کاریکاتور، آهنگسازی، ترانهسرایی، آواز، نوازندگی و نمایشنامهنویسی نیز کار کرده است. آثار سیلورستاین از مرز ادبیات کودک و نوجوان فراتر میرود.
او خود میگوید: «امیدوارم مردم در هر سنی چیزی را در کتابهایم بیابند تا با آن احساس نزدیکی کنند. کتاب را بردارند و حسی شخصی از کشف و شهود را تجربه کنند. این عالی است؛ البته برای خودشان نه برای من.»
آثار شل سیلورستاین بهترتیب انتشار عبارتند از:
- نمایشنامۀ بانو و ببر
- درخت بخشنده
- جایی که پیادهرو تموم میشه
- نوری در اتاق زیرشیروانی
- قطعه گمشده
- آشنایی قطعه گمشده با دایره بزرگ
- لافکادیو
- بالاافتادن (آخرین اثر او؛ منتشرشده در سال 1996)
شعرهای شل سیلورستاین از کتاب جایی که پیادهرو تموم میشه
این کتاب دوزبانه است و در کنار ترجمۀ فارسی، اصل انگلیسی نوشتهها نیز آمده است. در پشت جلد کتاب آمده است: «مجموعۀ حاضر دقیقاً مطابق کتاب اصلی بهطور کامل به چاپ رسیده است. ضمن اینکه در کنار برگردان فارسی، اشعار متن انگلیسی نیز چاپ شده است.»
درآغوشکشی
من دیگه طنابکشی بازی نمیکنم،
بهجاش درآغوشکشی بازی میکنم.
که در اون بهجای اینکه طناب رو بکشند،
همه همدیگر رو در آغوش میکشند
و در اون، هرهر میخندند،
روی قالی میغلتند،
همه ماچ و بوسه میکنند،
همه لبخند میزنند،
همه همدیگر رو بغل میکنند،
خلاصه، همه برندهاند.
پرندۀ سحرخیز
اگر کسی بناست پرنده باشه، بهتره که زود از خواب پا شه،
برای صبحونهش کرم بگیره، که غذای ناشتاشه.
اگه کسی بناست پرنده باشه، بهتره زودِ زود از خواب پا شه.
اما اگه که کرم باشه، بهتره تا دیروقت بخوابه؛ چندان سحرخیز نباشه.
لستر
جادوگری که روی درخت انجیر هندی زندگی میکنه
به لستر گفت یه آرزو بکنه تا اون براش با جادو برآورده کنه.
اون هم آرزو کرد که حقِ دوتا آرزوی دیگه هم داشته باشه دوباره؛
یعنی حالا بهجای یه آرزو، با زرنگی سه تا آرزو داره.
بعد با هرکدوم از این سه آرزو
مشخصاً آرزو کرد برای سه تا دیگه آرزو،
که شد نُهتا آرزوی تازه، به اضافه همون سه آرزو
بعد با هرکدوم از این دوازدهتا آرزو
با زرنگی آرزوی سهتا آرزوی دیگه کرد
که رسید به چهلوششتا – یا پنجاهودوتا شاید؟
خلاصه، بههرحال از هر آرزوش
در جهت رسیدن برای آرزوهای دیگه استفاده کرد، هی اومد روش،
تا رسید به پنجمیلیاردوهفتمیلیونوهجدههزاروسیوچهار آرزو.
بعد اینها رو روی زمین پهن کرد
شروع به کفزدن و دور اونها رقصیدن کرد
و بنا کرد جستوخیزکردن و آوازخوندن
بعد نشست به آرزوی آرزوهای بیشتر کردن.
باز هم بیشتر… باز هم بیشتر… تا اینکه چندبرابر شدند.
در حالی که باقی مردم این میون میخندیدند، داد و هوار میکردند،
همدیگر رو دوست میداشتند، به دیدن هم میرفتند و عاطفه نثارِ هم میکردند،
لستر وسط این ثروتش نشست و اونها رو
عین کپه طلا گذاشت روی هم تا اینکه شد قدّ یه کوه.
باری، هی نشست و شمردشون – تا اینکه پیر شد.
یه پنجشنبهشبی هم، دیدند که مُرده
آرزوهاش هم کنارش تلنبار شده.
همه رو شمردند و دیدند که
حتی یهدونه هم گم نشده
همهشون از نویی برق میزدند – بفرمایین، چندتا بردارین
در این میون به یاد لستر هم باشین،
که در این دنیای سیب و بوسه و کفش،
اون آرزوهاش رو با آرزوکردن حروم کرد همهش!
زبانِ ازیادرفته
روزی من زبان گلها را میدانستم،
روزی هرآنچه را که کرم ابریشم میگفت، میفهمیدم.
روزی من پنهانی به پرحرفی سارها میخندیدم،
و در بستر خود
به گفتوگو با پروانهها مینشستم.
روزی من همۀ پرسشهای زنجرهها را میشنیدم
و پاسخ میگفتم.
با هر دانه برفی که به زمین افتاد و هنگام مُردن میگریست
من هم میگریستم.
روزی من زبان گلها را میدانستم…
چگونه بود آن زبان؟
چگونه بود؟
لکوموتیو کوچولوی غمگین
لکوموتیو کوچولوی غمگین به بالای تپه نگاه کرد.
نور چراغش ضعیف بود، سوتش خیلی خفیف بود.
خسته بود، کوچیک بود، تپه هم خیلی بلند بود،
صورتش از خجالت، سرخ شد و آروم گفت،
«بهگمونم میتونم، بهگمونم میتونم، بهگمونم میتونم.»
یه تقلایی کرد، پتپتی کرد، استارتی زد،
نفسی تازه کرد و خودش رو با زور و قدرت کشید بالا
آروم آروم، قدم به قدم، صعود کرد
موتورش یه سرفهای کرد و خودش همینجور زیر لب گفت،
«بهگمونم میتونم، بهگمونم میتونم، بهگمونم میتونم.»
جیرجیری کرد، غژغژی کرد، سوتی زد و آهی کشید،
با امید فراوون، با تلاش فراوون، خودش رو بالا کشید،
سرِ وایسادن نداشت – حالا دیگه به نوک تپه نزدیک شده بود –
با قدرت و غرور، بلند فریاد زد،
«بهگمونم میتونم، بهگمونم میتونم، بهگمونم میتونم.»
دیگه تقریباً رسیده بود، که – ترق! توروق! شترق!
سُر خورد پایین، موتورش آشولاش شد
افتاد پایین رو سنگها، کلّی ریختوپاش شد…
این نشون میده که اگه راه ناهموار باشه و مسیر تپه دشوار
آدم اگه فقط گمون کنه که میتونه، کافی نیست!
در یک نگاه
عنوان اصلی: Where the Sidewalk Ends
عنوان فارسی: جایی که پیادهرو تموم میشه
نویسنده و تصویرگر: شل سیلورستاین (Shel Silverstein)
مترجم: حمید خادمی
ناشر: کتاب پنجره
نوبت انتشار: چاپ دوازدهم 1392
تعداد صفحات: 184 صفحه
موضوعات: شعر طنز انگلیسی – شعر کودکانه – ادبیات کودک و نوجوان
قیمت: 22000 تومان
خب! نظر شما دربارۀ کتاب جایی که پیادهرو تموم میشه شل سیلورستاین چه بود؟! اشعار عمو شلبی را دوست داشتید یا نه؟! راستی، سری هم به صفحۀ معرفی کتاب بزنید تا با دیگر کتابهای معرفیشده وبلاگ هم آشنا شوید.