در یادداشت معرفی تذکره الاولیا عطار درباره زندگینامه عطار، معرفی کامل آثار عطار و بهصورت اختصاصی تذکره الاولیا خواهیم خواند. همچنین نگاهی هم به منتخب حکایات تذکره الاولیا خواهیم انداخت. پیش از آنکه معرفی تذکره الاولیا عطار را شروع کنم، باید به این نکته اشاره کنم که این حکایتها را به سلیقه خودم انتخاب کردهام؛ پس ممکن است استفاده از «بهترین حکایتهای تذکره الاولیا بهانتخاب رحمان نقیزاده» صحیحتر از «بهترین حکایتها»ی خالی باشد! بههرحال هدفم این بود که شما را با این کتاب عرفانی فوقالعاده آشنا کنم.
ابتدا نگاهی به مقدمه کتاب تذکره الاولیا از نسخه تصحیحشده دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی میاندازیم و بعد میرسیم به قسمت لذتبخش حکایتها. این نکته را هم اشاره کنم که تا امروز تذکره الاولیا جزء منابع کنکور ارشد ادبیات فارسی یا حتی منایع کنکور دکترا ادبیات فارسی نبوده است. اما خواندن آن –مخصوصا با تعلیقات ذکرشده توسط استاد شفیعی- میتواند به ما در درک بهتر متون عرفانی و منابع کنکور کمک کند.
معرفی تذکره الاولیا عطار با تصحیح دکتر شفیعی کدکنی
آنچه در ادامه خواهد آمد گزیدهای است از مقدمه 150 صفحهای استاد شفیعی بر این کتاب. تلاش کردم که در مختصرترین حالت، اطلاعات اساسی را درباره کتاب تذکره عطار بنویسم. این بخش را بخوانیم و بعد برویم سراغ حکایتها و جملات تذکره الاولیا.
زندگی عطار
زندگی عطار، در میان بزرگان فرهنگ ایران، ناشناختهترین زندگی است؛ زیرا از جزئیات زندگی شخصی او تقریبا هیچ اطلاعی در دست نیست. وقتی افسانهها را –که حاصل تخیل مردمان قرنها بعد از وفات اوست- به یک سوی نهیم، جز نام خودش و نام پدرش و نام زادگاهش و طبعا محل دفن او چیز دیگری باقی نمیماند؛ در صورتیکه از سنایی –که یک قرن پیشتر از او میزیسته- نکتههای بسیاری میدانیم که درباره عطار عُشری از آن را هم نمیدانیم.
آنچه از زندگینامه عطار تقریبا مسلم است این است که:
- نام وی فریدالدین محمد است و نام پدرش ابراهیم و نام جدش اسحاق.
- وی از اهالی نیشابور بزرگ بوده است و در رَبعِ شامات و و لایت رُخ و دِه کدکن زاده شده است و در شادیاخ نیشابور او را به خاک سپردهاند که هماینک مزارش در آنجا زیارتگاه است.
- وی مرید شیخ جمالالدین محمد بن محمد نُغُندَری طوسی معروف به امامِ الربانی بوده است.
- امام ربانی مرید شریفالدین ابوالفضل عبدالصمد بن علی داددِه (ذاذدِه) بوده است. (470-544).
- و این شریفالدینِ داددِه مرید صلاحالدین احمد الاستاذ (حدود 485-540) که از طریق ازدواج و مصاهرت با خاندان ابوسعید ابوالخیر مرتبط میشده است و مرید نورالدین منوّر (456-533) و او مرید خواجه ابوالفتح طاهر (420-502) و او معناً برخوردار از ارشاد جدّ خویش ابوسعید ابوالخیر (357-440).
این اطلاعات که با اجمال و فشردگی بسیار آن را در اینجا آوردیم با تفصیل تمامِ مراجع، در مقدمۀ ما بر منطق الطیر بیان شده است و ما نخواستیم دقایقِ آن اطلاعات را در اینجا تکرار کنیم. (اگر زنده باشم؛ بهزودی مطالعه کتاب منطق الطیر عطار را هم شروع خواهم کرد و معرفی آن را نیز در بخش معرفی کتاب وبلاگ عقاید یک گرگ خواهم آورد.)
آثار عطار
امروز تقریبا یقینی شده است که عطار دارای این آثار است و آنچه جز اینها، برساختۀ درویشان دورههای بعد از مغول و بعد از تیمور و تیموریان است:
(من اینجا در معرفی تذکره الاولیا تمام توضیحات دکتر شفیعی را بر آثار عطار مینویسم تا بعدها در معرفی دیگر آثار او لازم به ذکر مجدد نباشد.)
- منطق الطیر یا مقامات طیور که گزارشی است در حدود چهار هزار و هفتصد بیت از سفر رمزی و روحانی پرندگان به سوی سیمرغ، یکی از مشهورترین آثار عرفانی جهان اسلام است و در میان منظومههای ادب عرفانی فارسی در کنار مثنوی معنوی حضرت مولانا جلالالدین بلخی قرار میگیرد. این اثر به بیشتر زبانهای شرقی و غربی ترجمه شده و در بعضی از زبانها چندین ترجمه از آن فراهم آمده است.
- الهینامه (نام اصلی آن خسرونامه بوده است): الهینامه نیز، همچون منطق الطیر، داستانی است رمزی از تصویر جهان مطلوب و آرزوهای بزرگ شش شاهزاده که هر کدام با پدر خویش سخن میگویند و مطلوب آرزوخواهِ خویش را بیان میدارد. یکی خواستار دختر شاه پریان است و دیگری دوستدار آموختن جادوگری است و سومین برادر در جستجوی جام جم است و چهارمین در پی به دست آوردن آب زندگی و جاودانگی یافتن. شاهزاده پنجم خواهان انگشتری حضرت سلیمان است و ششمین برادر در آرزوی دست یافتن به کیمیا. سراسر این منظومه، که مشتمل بر حدود شش هزار و پانصد بیت است، بیانِ داستانِ این شاهزادگان است و نقدی است که پدر بر هریک ازین آرزوها دارد.
- اسرارنامه که منظومهای است دارای حدود سه هزار و سیصد بیت. عطار در این منظومه کوشیده است طرحی فراگیر از جهانبینی عرفانی خویش ارائه کند و با بیان رمزیِ خود از زبان قهرمانان داستانهای خویش –که در میدان پهناوری از حیاتِ انسانی و جانوری جریان دارد- مسائلی را که همیشه مبتلابِهِ انسان بوده و هست و خواهد بود، ارائه کند؛ از الهیاتِ به معنی اخصّ تا مسائل معرفتشناسی و عقل و عشق تا حقیقت بهشت و دوزخ و حقیقت مرگ و زندگی.
- مصیبتنامه که در حدود هفت هزار و پانصد بیت است، گزارش رمزیِ عطار است از سفرِ «سالکِ فکرت» و رفتن او به نزد همۀ اجزای کائنات از جماد و نبات و حیوان تا عناصر اربعه تا بهشت و دوزخ و فرشتگان و عرش و کرسی تا انبیای اولوالعزم و پرسیدم از یکیک اینان درباره مشکل خویش و سرانجام نومید بازگشتن و دریافتنِ این که همۀ هستی از پاسخ دادن به پرسش او عاجزند و در پایان کار دریافتن این که آنچه او در سراسر کاینات به جستجوی آن بوده، جز در درون خودش، در هیچ جای دیگر پیدا نخواهد شد.
- دیوان قصاید و غزلیات: عطار یکی از سعادتمندترین مردان عرصۀ ادب و هنر ایرانی است که با عمری از نوعِ عمر همگان توانسته است در کنار منظومههای بلندی از نوع منطق الطیر و الهینامه و مصیبتنامه و اسرارنامه، دیوان قصاید و غزلیاتی در حدود هشت هزار بیت از خود به یادگار بگذارد. این قصیدهها و غزلها، اوج تاریخ تکامل شعر عرفانی فارسی تا عصر عطار است. قبل از او سنایی را داریم و بعد از او هم جلالالدین مولوی را و عطار یکی از سه ضلع مثلث شعر عرفانی فارسی است.
- مختارنامه: عطار مجموعۀ رباعیات خود را در کتابی جداگانه و بیرون از دیوان قصاید و غزلیات خویش تدوین کرده است و بر آن مقدمهای، به نثر، نیز نگاشته و تصریح کرده است که این کار به دلیل حجم افزون رباعیهای اوست که در دیوان نمیگنجیده است و حدود دوهزار و سیصد رباعی است یعنی حدود چهار هزار و ششصد بیت. در مختارنامه عطار حجم قابل ملاحظهای از رباعیات عرفانی به دست میآید که در کمتر دیوانی مشابه آن را توان یافت.
- تذکره الاولیا: تذکره الاولیا احتمالا از کارهای دوران جوانی یا میانسالی عطار است و همین که میگوید: «و جماعتی را از دوستان حفظهم الله رغبتی تمام میدیدم به سخن این قوم و مرا میلی عظیم بود به مطالعۀ حال ایشان.» نشان میدهد که او در تدوین تذکره، علاوه بر میل دوستان، خود نیز در مرحلهای بوده که جستجو در احوال این مشایخ برایش آموزندگی و تازگی داشته است. دلایلی میتوان یافت که عطار، در مرحلۀ آغازی، تذکره را برای خودش تدوین کرده است. یکی از نکتههایی که میتواند موید این موضوع باشد این است که در نسخۀ اساس ما، یعنی نسخۀ نافذ پاشا، که احتمالا از روی نسخۀ بسیار کهنی کتابت شده، بسیاری از بندها با عبارتِ «و السلام» پایان میگیرد و این نشاندهندۀ این است که کاتب برای خود یادداشت میکند تا صدر و ذیلِ عبارت را بداند.
هرکس منظومههای منطق الطیر و مصیبتنامه و الهینامه و اسرارنامه را به دقت خوانده باشد، در تار و پود آن منظومهها آگاهی از ظرایفِ سخن این بزرگان را همهجا میبیند. پس با اطمینان میتوان گفت که آن منظومهها وقتی شکل گرفتهاند که عطار بر ظرایف حکایات و گفتارهای این بزرگان اِشرافی تمام داشته و اینچنین اشراف، بعد از تدوین تذکره الاولیاء برای او حاصل شده است.
کلام آخر درباره کتابهای عطار
تقریبا امروز مسلم شده است که عطار در حدود سالها 615-620 که سالی چند به پایان عمرش باقی مانده بوده، رباعیاتِ خود را گردآوری کرده است و آن را مختارنامه نامیده و بر آن مقدمهای نوشته است و در آن مقدمه آثار منظوم خود را که در آن روزگار تدوین شده بوده و نشر یافته بوده، به ترتیبِ تاریخی، بدینگونه یاد کرده است: الهینامه، اسرارنامه، مصیبتنامه، منطق الطیر، دیوان و مختارنامه. عطار در این مقدمه یادآور شده که دو اثر خویش را به نامهای جواهرنامه و شرح القلب به دلایلی که هیچ معلوم نیست، از میان برده است.
بهترین حکایتهای تذکره الاولیا عطار
در ادامۀ یادداشت معرفی تذکره الاولیا رسیدیم به بخش اصلی؛ که در آن قرار است 47 حکایت گلچین از تذکره الاولیا را بخوانیم. در ذیل هر حکایت خواهم نوشت که از کدام بخش کتاب انتخاب شده است. پس منبع حکایتها میشود:
تذکره الاولیا عطار (تصحیح دکتر شفیعی کدکنی) – ذکرِ…
راستی برای مطالعه و انتخاب این حکایات از تذکره الاولیا ماهها زمان صرف کردهام. اگر لازم دانستید، ممنون میشوم که هنگام استفاده به لینک این صفحه از وبلاگ عقاید یک گرگ هم ارجاع بدهید!
و نقل است که صادق سوال کرد از ابوحنیفه، رضی الله عنه، که «عاقل کیست؟» گفت: «آن است که تمییز کند میان خیر و شرّ.» صادق گفت: «بهایم نیز تمییز توانند کرد میان آنکه او را بزند و میان آنکه او را علف دهد.» ابوحنیفه، رضی الله عنه، گفت: «عاقل به نزدیک تو کیست؟» گفت: «آنکه تمییز کند میان دو خیر و میان دو شرّ تا از دور خیر خیرُ الخیرَین اختیار کند و از دو شرّ خَیرُ الشرَّین برگزیند.»
-ذکر ابن محمد جعفر الصادق-
سوال کردند که «یا شیخ! دلهای ما خفته است که سخنِ تو در دلهای ما اثر نمیکند؟» گفت: «کاشکی خفته بودی که خفته را بجنبانی بیدار شود. دلهای شما مرده است که هرچند میجنبانی بیدار نمیگردد.»
-ذکر حسن بصری-
نقل است که کسی ازو پرسید که «چهگونهای؟»
گفت: «چهگونه بود احوالِ کسی که در دریا بوَد و کشتی بشکند و هر کسی بر تختهای بماند؟»
گفتند: «صعب.»
گفت: «حالِ من چنان است.»
-ذکر حسن بصری-
و گفت: «هر چیزی را زکاتیست و زکاتِ عقل اندوهی طویل است…»
-ذکر فضیل عیاض-
و گفت: «وقتی بدان که میکردند ریا میکردند اکنون بدانچ نمیکنند ریا میکنند.»
-ذکر فضیل عیاض-
و گفت: «جنگ کردن با خردمندان آسانتر است که حلوا خوردن با بیخردان.»
-ذکر فضیل عیاض-
و نقل است که یارانش گفتند: «گوشت گران است.»
گفت: «ما ارزان بکنیم.»
گفتند: «چهگونه؟»
گفت: «نخوریم.»
-ذکر ابراهیم بن ادهم-
و نقل است که یکی با بِشر مشاورت کرد که دو هزار درم حلال دارم. به حج خواهم شد.
گفت: «به تماشا میروی. اگر برای رضای خدای تعالی به حج میروی، برو وام دَه کس بگزار یا به یتیم ده یا به مردی مُقِل حال رسان که آن راحت که به دلِ مسلمان رسانی از صد حج فاضلتر است پس از حج اسلام.»
گفت: «رغبت حج بیشتر میبینم.»
گفت: «از آنکه این مالها نه از وجه به دست آوردهای تا به ناوَجْه خرج نکنی قرار نگیری.»
-ذکر بِشر حافی-
و گفت: «دوستی با کسی کن که به تغیّر تو متغیّر نگردد.»
-ذکر ذوالنون مصری-
و گفت: «دوستیْ فرا سخن آرد، و شرمْ خاموش کند، و خوفْ بیآرام گرداند.»
-ذکر ذوالنون مصری-
و چون کار او بلند شد سخن او در حوصلۀ اهل ظاهر نمیگنجید. حاصل، هفتبارش از بسطام به در کردند. شیخ میگفت: «چه بوده است؟» گفتند: «تو مردی بدی. تو را بیرون میکنیم.» شیخ میگفت: «نیکا شهرا که بدش بایزید بود!»
-ذکر بایزید بسطامی-
و گفت: «به صحرا بیرون شدم. باران عشق باریده بود و زمین تر شده. چنانکه پای مرد به گِلزار فرو شود پای من به گلزارِ عشق فرو شد.»
-ذکر بایزید بسطامی-
و نقل است که گفت: «حق تعالی مرا در هزار مقام در پیش خود حاضر کرد و در هر مقامی مملکتی بر من عرضه کرد و من قبول نکردم.» به آخر مرا گفت که «ای بایزید! چه خواهی؟» گفتم: «آن که هیچ نخواهم.»
-ذکر بایزید بسطامی-
و گفت: «اینهمه گفت و گوی و بانگ و مشغله و حرکت و آرزوها بیرونِ پرده است. و در اندرون خاموشی است و سکونت و آرام.»
-ذکر بایزید بسطامی-
و گفت: «صحبتِ نیکان به از کارِ نیک و صحبتِ بدان بدتر از کار بد.»
-ذکر بایزید بسطامی-
و گفت: «چنان نمای که هستی یا چنان باش که مینمایی.»
-ذکر بایزید بسطامی-
و نقل است که وقتی عبدالله را مصیبتی رسید. خلقی به تعزیت آن میشدند. گبری نیز به تعزیت او شد و گفت: «خردمند آن بود که چون مصیبتی رسدش نخست روز آن کند که بعد از سه روز خواهد کرد.» عبدالله گفت: «این سخن گبر را بنویسید که حکمت است.»
-ذکر عبدالله مبارک-
و گفت: «ما به اندکی ادب محتاجتریم از آن که به بسیاری علم.»
-ذکر عبدالله مبارک-
و یک روز به درِ سرایی برکشیده از آنِ محتشمی بگذشت. یکی با وی بود، در آن ایوان نگریست. وی را نهی کرد و گفت: «اگر شما این نظر نکنید ایشان این اسراف نکنندی. پس شما چون نظر کنید شریک باشید در مظلمۀ این اسراف.»
-ذکر سفیان ثَوری-
و نقل است که یک روز در بازار میرفت. گاوی میآمد. او راه بگردانید. گفتند: «خواجه! این پرهیز از چیست؟» گفت: «از جهتِ آن که من عقل دارم و او سُرو.»
-ذکر امام ابوحنیفه-
و گفت: «اگر مردم گرد آیند تا مرا خوار گردانند چنان که من خویش را خوار گردانیدهام، نتوانند.»
-ذکر ابوسلیمان دارایی-
و گفت: «اگر موعظت بر واعظان گران آمدی چنان که عمل بر عاملان، واعظان اندک بودندی چنان که عاملان اندکاند.»
-ذکر محمد بن سمّاک-
و کرم او تا به حدّی بود که یک روز زنی برِ او آمد و مسئلهای ازو پرسید. مگر بادی از او رها شد. حاتم گفت: «آواز بردار که به گوشْ گرانی دارم، سخنْ نیکو نشنوم» بدان معنی که سخنها نیکو در گوش نیارم؛ تا پیرزن را خجالتی درنیارد. پیرزن آواز برداشت تا او آن مسئله را جواب داد. بعد از آن تا آن پیرزن زنده بود، قربِ ده پانزده سال، خویشتن را کر ساخت تا کسی به پیرزن نگوید که او چنان نیست که گفت تا پیرزن تشویر نخورد. چون پیرزن وفات یافت، آنگه سخنِ آهسته را جواب داد که پیش از آن هرکه با او سخن گفتی، گفتی که «آواز بردار.» اصمّش ازین گفتند.
-ذکر حاتم اصم-
یکی حاتم را گفت: «حاجتی هست؟»
گفت: «هست.»
گفت: «بخواه.»
گفت: «آن که نه تو مرا بینی نه من تو را.»
-ذکر حاتم اصم-
و نقل است که یک روز مسافری رسید معروف را در خانقاه فرو آمد و قبله نمیدانست. روی به سویی دیگر کرد و نماز گزارد. پس چون وقتِ نماز درآمد، اصحاب و شیخ روی به قبله آوردند و نماز گزاردند. آن مسافر خجل شد و گفت: «آخر چرا مرا خبر ندادید که آن قبله نبود تا من نه به قبله نماز کردم؟» شیخ گفت: «ما پنداشتیم که قبلۀ تو آن است. درویش را با تصرّف چه کار؟» آنگاه آن مسافر را چندان مراعات کردند که وصف نتوان کرد.
-ذکر معروف کرخی-
و گفت: «اگر دوزخ مرا ببخشند هرگز هیچ عاشق را نسوزم. از بهر آن که او خود صد باره سوخته است.» سایلی گفت: «اگر عاشقی را جُرم بسیار بود، او را بسوزی؟» گفت: «نه، آن جرم به اختیار نبوده باشد که کارِ عاشقان اضطراری بود نه اختیاری.»
-ذکر یحیی معاذ رازی-
و گفت: «هرکه سخن گوید بیش از آن که بیندیشد پشیمانیش بار آورد و هرکه بیندیشد بیش از آن که سخن گوید سلامت یابد.»
-ذکر یحیی معاذ رازی-
گفتند: «محبت را نشان چیست؟»
گفت: «آن که به نیکویی زیادت نشود و به جفا نقصان نپذیرد.»
-ذکر یحیی معاذ رازی-
و نقل است که یک روز در بغداد دزدی را دید که آویخته بودند از دار. برفت و پای او بوسه داد. و این هم تربیتِ اهل سکر است. گفتند: «این از چه حال است؟» گفت: «صد هزار رحمت برو باد که در کارِ خویش مرد بوده است که کاری که دران شروع کرده است چنان به کمال رسانیده است که سر در سرِ آن کار کرده است.»
-ذکر جُنَید بغدادی-
و گفت: «هر محبت که به عوض بود چون عوض برخیزد، محبت برخیزد.»
-ذکر جنید بغدادی-
و گفت: «جوانمردی آن است که بارِ خویش بر خلق ننهی.»
-ذکر جنید بغدادی-
و ازو پرسیدند که «چرا محبت را به بلا مقرون کردند؟»
گفت: «تا هر سفلهای دعوی محبت او نکند پس چون بلا بیند به هزیمت شود.»
-ذکر سُمنون مُحب-
و نقل است که جریری مجلس میگفت. برنایی برخاست و گفت: «دلم گم شده است. دعا کن تا باز دهد.» گفت: «ما همه درین مصیبتیم.»
-ذکر ابومحمد جریری-
درویشی در آن میان درآمد و گفت: «عشق چیست؟»
گفت: «امروز بینی و فردا بینی و پسفردا بینی.»
آن روزش بکشتند. و فرداش بسوختند. و روز سوم به باد بردادند. یعنی عشق این است.
-ذکر حسین منصور حلاج-
پس هرکسی سنگی میانداختند. شبلی موافقت را گُلی درانداخت. حلاج آهی بکرد. گفتند: «این همه سنگ انداختند، هیچ نگفتی. بدین یک گل آه میکنی؟» گفت: «آنها نمیدانند. معذورند. اما سختم ازو میآید که اگرچه گلی بیش نیست، اما میداند که نمیباید انداخت.»
-ذکر حسین منصور حلاج-
پس دو دستِ خونآلودۀ بریده بر روی در مالید، تا رویش خونآلود شد. گفتند: «این چرا میکنی؟» گفت: «بسی خون از من برفت. دانم که رویم زرد شده باشد. شما پندارید که زردیِ روی من از ترسیدن است. خون به روی درمیمالم تا در چشمِ شما سرخروی نمایم، که گلگونۀ مردان خونِ ایشان است.» گفتند: «اگر روی را به خون سرخ کردی ساعد باری به خون چرا میآلایی؟» گفت: «وضو میسازم.» گفتند: «چه وضو؟» گفت: «رکعتانِ فیالعشقِ لا یَصِحُّ وضوءُهما اِلّا بالدّم: در عشق دو رکعت است که وضوی آن درست نیست الا به خون.»
-ذکر حسین منصور حلاج-
پس خلیفه کس را فرستاد که تعهّد او کند. کسی آمد و به زور دارو به گلوش فرو میکرد. شبلی گفت: «خویشتن را رنجه مدارید که این نه آن درد است که به دارو بِهْ شود.»
-ذکر شیخ ابوبکر شبلی-
ازو میآید که شبی نماز میکرد، آوازی شنید که «هان! بوالحسنُو! خواهی که آنچه از تو میدانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟» شیخ گفت: «ای بار خدایا! خواهی تا آنچه از رحمت تو میدانم و از کرم تو میبینم با خلق بگویم تا هیچ کست سجود نکند؟» آوازی شنید که «نه از تو و نه از من.»
-ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی-
و گفت: «عافیت را طلب کردم در تنهایی یافتم و سلامت در خاموشی.»
-ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی-
و گفت: «غریب آن بود که در هفت آسمان و زمین کس با وی به یک تاره موی موافق نبود؛ و من نگویم غریبم، من آنم که با زمانه نسازم و زمانه با من نسازد.»
-ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی-
و ازو میآید که یک روز در بیمارستانی شد. دیوانهای دید هایوهوی میکرد و نعره میزد. گفت: «آخر چنین بندی گران بر پای تو نهادهاند چه جای نشاط است و هاوهوی؟» گفت: «ای غافل! بند بر پای من است نه بر دل من.»
-ذکر ابوبکر واسطی-
و گفت: «در همه صفتها رحمت است مگر در محبت که درو رحمت نیست. بکُشند پس از کشته دیَت خواهند.»
-ذکر ابوبکر واسطی-
و گفت: «وایِ کسی که بفروخته باشد جملۀ چیزها به هیچ چیز و خریده نباشد هیچ چیز به همه چیزها.»
-ذکر ابوعلی ثقفی-
و گفت: «بپرهیزید از آن که فریفته شوید بدان که مردم به شما تقرب کنند و دستِ شما را بوسه دهند که شما ندانید که آن چه آفت است.»
-ذکر شیخ ابواسحاق شهریار کازرونی-
نقل است که یک روز درویشی پیش او آمد و گفت: «شیخا! مرا دعایی کن.» گفت: «خدایْ مرگ خوشت دهاد!»
-ذکر شیخ ابوالعباس نهاوندی-
و گویند که یک روز در حوالیِ خانقاه مشغله میکردند. خمر میخوردند و بانگ میزدند و سرود به اصحاب میرسید. همه بشولیدند. و شیخ سخن نمیگفت. عاقبت اصحاب را طاقت برسید. شیخ را گفتند: «چنین میباید؟» گفت: «ای سبحان الله! ایشان در باطل خویش چنان مستغرقاند که پروایِ حقِّ شما ندارند. شما در حق خویش چنان مستغرق نمیتوانید بود که پروایِ آن باطلِ ایشان نباشدتان!»
-ذکر شیخ ابوسعید ابوالخیر-
و گفت: «از ماضی یاد مکنید و مستقبل را انتظار مکنید و نقدِ وقت را باشید.»
-ذکر پیر ابوالفضلِ حسن-
در این یادداشت خواندید…
یادداشت معرفی کتاب تذکره الاولیا عطار را با مقدمهای کوتاه آغاز کردیم و بعد زندگینامه عطار را خواندیم. سپس به معرفی کامل آثار عطار پرداختیم و درباره تذکره الاولیا با جزئیات بیشتری صحبت کردیم. در ادامه نیز 47 حکایت گلچین از تذکره الاولیا را خواندیم.
منبع من برای نوشتن این یادداشت معرفی کتاب در وبلاگ عقاید یک گرگ نسخه تصحیحشده توسط استاد محمدرضا شفیعی کدکنی بود. پس، همانطور که بالاتر نیز ذکر کردم، منبع حکایات ما تذکره الاولیا تصحیح شفیعی کدکنی بوده است. امیدوارم از مطالعه این یادداشت نیز لذت برده باشید.
در آخر کمی هم به معرفی تذکره الاولیا بپردازم. این کتاب ششمین اثر در مجموعه آثار عطار با تصحیح دکتر شفیعی کدکنی و چاپ نشر سخن است. این کتاب در 2 جلد منتشر شده و قیمت دوره دو جلدی تذکره الاولیا در چاپ اول (سال 1398) 300 هزار تومان بوده است. جلد اول تذکره الاولیا به ذکر مشایخ و بزرگان پرداخته است. در جلد دوم نسخهبدلها، تعلیقات، فرهنگواره، فرهنگوارۀ نسخهبدلها و فهرست مراجع را خواهید خواند. این کتاب 1779 صفحه است و دکتر شفیعی بیش از 150 صفحه مقدمه بر آن نوشتهاند. این مقدمه میتواند منبع خوبی برای دانشجویان ادبیات فارسی و پژوهشگران باشد. دیگر لازم به ذکر نیست که تذکره اولیا کتابی ارزشمند برای دوستداران کتابهای عرفانی است.
حکایتها انتخابشده برای یادداشت معرفی کتاب تذکره الاولیا آسان بودند؛ با اینحال اگر احساس کردید حکایتی نیاز به توضیح، و یا کلمهای نیاز به معنا دارد در بخش دیدگاهها بپرسید تا جواب بدهم. ممنون. رحمان نقیزاده.
2 دیدگاهها
درود
عالی بود! سپاس
بدرود
ممنون. بدرود.